گذشت آن
روزهای خوش / به مستی و به شادابی
تو گوئی خواب و رؤیا بود / چه خواب خوب و شیرینی[1]
...
گذشت آن
روزهای خوش / به مستی و به شادابی
تو گوئی خواب و رؤیا بود / چه خواب خوب و شیرینی[1]
...
...
حضرتِ امام کی گفت: "جنگ ما جنگ عقیده است"؟ همان زمانی که خیلیها فکر کردند تفکرِ او به انتهای خط رسیده! همان زمانی که خیلی از ما حضرتِ امام را باختیم و تفکرش را غربِ فرصت طلب به نفعِ منافعِ خودش بُرد! همان زمانی که ما تفکرِ اسلامِ نابِ محمدی )صلوات الله علیه و آله و سلم) را که او در عصرِ غربت و مظلومیتِ اسلامِ رسول الله دوباره حیات بخشید و از سر گرفت را قربانیِ دیپلماسی و تفسیرِ به روز شدهی تمدن و دنیای غرب و روابط با غرب و جهانی شدنش کردیم؛ قربانیِ فن و عمل مفسرین و متفکرینِ غربی؛ که تفکرشان رهبریِ مذاکرات بین ملتهای دربند اما صاحبِ سرمایه و سرمایهدارانِ مستکبر به منظور حصولِ تمامِ آن سرمایه برای رسیدن به مطامع و پُر کردنِ منافعِ خویش، تحتِ لوای صلح! با دکترینِ سازش! بود؛ سازشِ بینِ «گرگ و میش»! که مورد رضایت طرفین باشد!! "در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها"[1] قربانیِ بازیِ «برد-برد»! ...
بخشی از وصیتنامهی هنرمندِ شهید بهروزِ مشتاقی:
"و شما ای عزیزان اگر میخواهید از ادامه دهندگان واقعی راهِ شهیدان باشید و سعادت آخرت خود را تضمین کنید جز این نیست که باید کار و زندگی خودتان را با وظیفهای که خداوند برای شما مشخص کرده تنظیم کنید و زندگی را بر اساس وظیفهای که دارید به پیش ببرید. ... و تنها چیزی که در آن دنیا میتواند انسان را سعادتمند کند اعمال صالح با نیت پاک بر اساس وظیفه است. چه بسا که انسان کارهای خود را با نیت پاک انجام دهد ولی آن کار وظیفهاش در آن زمان نبوده است."
"عادت، ویرانگر ایمان است؛ چرا
که میان عملِ ظاهر و حکمتِ باطنیِ آن عمل فاصله میاندازد و اعمال و اذکار و اوراد
را از ارواح تهی می سازد."
1) فکر کردم به این «وبلاگ» عادت کردم.
2) قبلاً فکر میکردم «وبلاگ» میتواند گلوی تشنهی مرا سیراب کند.
3) حالا به این نتیجه رسیدم که اعمال و اذکار و اورادِ این وبلاگ، مرا از روح تهی ساخته است. (این اعمال و اذکار و اوراد، محتاجِ به روح و حیاتی است که باید در من دمیده شود)
4) بنابراین روزی بیش از یک ساعت وقت نخواهم گذاشت؛ مگر اینکه تکلیفی بیش از این یک ساعت بر دوشم احساس کنم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مایل
بودم قسمتِ دومِ روایتِ «دشمن، گرایِ استراتژیِ نبرد ما را گرفته» را بیاورم. اما از
آنجا که در قسمتِ نظراتِ این پُست، مخاطبی ندیدم از ارائهی بخشِ دومش صرفِ نظر
کردم.
همین اندازه متذکر میشوم که حوادثِ «یمن»، «عراق»، «سوریه»، «عربستان»، «ایران» و جهان را جدی بگیرید! هستی در انتظارِ آن اتفاقِ بزرگ است!
به قولِ حاج حسین آقای یکتا: "دنیا دردش گرفته
است؛ این فعل و انفعالات و قبض و بسطِ جهان، دردِ قبل از آن زایمان است." راویِ امسالمون هم میگفت: "مثلِ ابرِ بهاری نشانههای ظهور در حالِ باریدن
است."
........................................................ اللهم عجل لولیک الفرج ........................................................
شما «متلاشی» را در این خاطره به معنای کسی بگیرید که خیلی
تلاش میکند!
[با اجازهی فرهنگستانِ لغت←] متلاشی: یعنی از
بس تلاش میکرد!!
تقریباً تُپل و متوسط القامه بود. آدمِ خیلی ساده، بسیار کم
حرف، در کارکردن فوق العاده جدی و خیلی پُر جنب و جوش و خستگی ناپذیر بود! تلاش
این بندهی خدا واقعاً تو چشم و خودش خیلی «متلاشی» بود!
با بودنِ او در چادرِ 12نفرهی دستهی ما دیگر هیچکس دلتنگِ «مامانش»! نمیشد!
مثلِ مامان بود برای بچهها! این طرف و آن طرف میزد؛ کارها را سر و سامان میداد؛
غذا تحویل میگرفت؛ در آن هوای بسیار گرمِ اهواز (پنج طبقههای تیپِ 21 امام رضا) میرفت
یخ میآورد. یخها را خرد میکرد. سنگر تمیز و مرتب میکرد. ظرفها را میشست.
سفره پهن میکرد؛ سفره جمع میکرد. غذا میکشید؛ خلاصه آقا! همه کار میکرد و همهی
این کارها را هم با یک «زیرپوش» به سرانجام میرساند!
بچهها وقتی «خط» شکسته میشد میگفتند: «خدا خط را شکست» اعتقادِ قلبیشان این بود که خدا کارها را سامان میدهد و هدایت میکند. "کلیدهای غیب نزدِ اوست. ... برگی از درختی نمیافتد مگر اینکه خدا میداند؛ دانهای، ذرّهای وجود ندارد حتی در تاریکیهای زمین؛ مگر اینکه خدا میداند؛ هیچ تر و خشکی نیست؛ جز اینکه همهی آنها در تقدیر و فرمانِ خداوندی ثبت است و آشکار."[1] مواقعی هم که مشغولِ هدف گیری و تیراندازی بودند؛ ذکرِ لبشان "وَ مَا رَمَیتَ إذ رَمَیتَ وَ لَـکِنَّ اللهَ رَمَی" بود.[2] و هم آن مواقعی که رعد و برقِ تیر و ترکشهای دشمن، طوفانی به پا میکرد و گلوله و آتش بود که بر سر و روی بچهها میبارید در آن لحظات هم اعتقاد داشتند که تمامیِ آنها و آن همه عبور و مرورها حساب و کتاب دارد و هدایت شده است و کائنات مأموریت دارند که در مسیری طیِّ طریق کنند که به آنها امر شده است.
این جملات را به خاطر دارید که امامِ عزیز و بزرگوار میفرمود: "خرمشهر را خدا آزاد کرد." – "فاو را خدا آزاد کرد." اینها معنیِ همان ذکرِ « و ما رمیت اذ رمیت ...» بود.
روی این ایفای منهدم شدهی عراقی
هم نوشته شده: «اثرِ ذکر» / گاهی در منطقه
به این جور تابلوها بر میخوردی؛ که بچهها مثلاً روی تانکِ واژگون شده و یا در
گِل گیر کردهای، مینوشتند: "اثرِ دعای امام زمان" یا اثرِ "نمازِ
شبِ حضرتِ امام". بچهها باور داشتند که اگر قرار هست یاری شوند باید به یاریکننده توجه نمایند. از این قبیل تابلوها گهگاه در منطقهی عملیاتی دیده میشد که
رزمندهی خوشذوقی احیاناً با اسپریِ رنگ این تذکرات را به بیننده یادآوری میکرد.
"اثرِ اخلاص" /
"اثرِ
دعای پدر و مادر" /
اثرِ ذکرِ « و ما رمیت» / اثرِ عنایتِ خدا / اثرِ ذکرِ یا الله / اثرِ توسل به
ائمهی اطهار علیهم السلام/ اثرِ ذکرِ یا زهرا سلام الله علیها