[(بخش دوم- قسمتِ پایانی-) روایت در یادوارهی 94 شهید شرکت معادنِ البرز شرقی در شاهرود]
در این رابطه «روایتِ دومِ» عملیاتِ مرصاد را «در این لینک» مشاهده فرمائید.
[(بخش دوم- قسمتِ پایانی-) روایت در یادوارهی 94 شهید شرکت معادنِ البرز شرقی در شاهرود]
در این رابطه «روایتِ دومِ» عملیاتِ مرصاد را «در این لینک» مشاهده فرمائید.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
[روایت در یادوارهی 94 شهید شرکت معادنِ البرز شرقی در شاهرود (قسمتِ اول)]
شادیِ ارواح طیبهی شهدا و امامِ شهدا صلواتی مرحمت بفرمائید.
... در ماه مرداد هستیم. ماهِ اتفاقاتی که هر کدومش انگار روزنهایه به سمتِ یک دنیا تأمل! / و هر کدومش میتونه بابی باشه به سمتِ یک دنیا اندیشه کردن!
بمبارانِ اتمیِ «هیروشیما» و «ناکازاکی» توسطِ آمریکا در همین ماه اتفاق افتاده، / در اون جنایتِ بزرگِ بشری، در اثر این دو بمباران که به فاصلهی فقط سه روز اتفاق افتاد، حدودِ 000/ 220 نفر جان باختند!
دولت آمریکا طبق اعلامِ رسمی، 5200 کلاهک هستهای داره که 2700 تا
از آنها عملیاتی أند.
کلاهکهای هستهای آمریکا قدرت
انفجاریِ معادل 1 گیگاتن تیانتی را دارا هستند!
این توانِ انفجاری، قدرت داره کوهها
رو تکان بده، مسیر رودخانهها رو عوض کنه، حتی آب و هوا رو تغییر بده و چند
میلیارد نفر از ساکنان کره زمین را بکُشه.
پس از گذشتِ حدودِ سه سال از وقوعِ زلزلهی ارسباران، پدر و مادرِ شهید «عوضِ فیضی» (حاج فیضاله فیضی و ننهقیز نعمتی) ساکن روستای زلزله زدهی «آقاکندی» از توابع شهرستان اهر هنوز در یک کانکسِ «ویژهی احشام» زندگی میکنند!
...
اواخر سال93 مسئولان امر قول دادند مشکلات این خانوادهی شهید هرچه زودتر برطرف شود اما متأسفانه تاکنون هیچ مساعدت و حرکت قابلِ توجهی از سوی مسئولین، بخصوص بنیاد شهید و امور ایثارگران، صورت نگرفته است.
«مادر شهید» در حالِ شستنِ ظروف در کنارِ نهرِ آب!
همین که «همت» با ماست، مشکلی نداریم!
... صلاح نبود بیشتر از این، دربارهی دلنگرانیمان
جلوی بیسیمچیها صحبت کنیم.
آخر اگر این خبر شایع میشد که حاجی شهید شده، بر روحیهی بچههای لشکر تاثیرِ
منفی و ناگواری به جا میگذاشت، چون او به شدت مورد علاقهی بسیجیها بود و برای
آنها، باور کردنِ نبودنِ همت خیلی خیلی دشوار به نظر میرسید.
چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روزِ کوتاهِ زمستانیِ
هفدهم اسفند، جایش را با شبی به سیاهیِ دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از
یادِ همت غافل نبودم. مدام
لحظات خوشِ بودن با او، در نظرم تداعی میشد. خصوصا آن لحظهای که از «طلائیه» به جزیرهی
جنوبی آمدیم، آن سخنرانیِ زیبا و بیتکلفِ حاجی برای بچههای بسیجی لشکر، بیرون
کشیدن او از چنگِ بسیجیها،
ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغبازیهای رایج حاجی، رجزخوانیهای
روحبخش او، بگو بخندش با «احمدِ کاظمی»، لبخندهای «زینالدین» در واکنش به شیرین
زبانیهای حاجی و بعد، آن پاسخِ سرشار از روحیهی احمدِ کاظمی به ردههای بالا،
پای بیسیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت، گفته بود: «همین که همت با ماست،
مشکلی نداریم!»
بخشی از روایت شهید سعید مهتدی
...
بینید قرآنِ کریم آیهای در سورهی مبارکهی «آل عمران» دارد؛ آیهی 92 که میفرماید:
"لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیء فان الله به علیم"
معنیِ این آیه این است: هرگز به مقامِ نیکوکاران نمیرسید مگر آنکه از آنچه که دوست میدارید در راهِ خدا انفاق کنید! ... (و ادامهی آیه) /
این آیه سرآمدِ وصیتنامهی شهید «سید محمد رضا غربتیان» است؛ همین یک آیه از قرآن در ابتدای وصیتِ این شهیدِ بزرگوار کافیست تا ما راهِ هدایت را پیدا کنیم و عاقبت به خیر بشویم. دقتِ در مفهوم و معنای همین یک آیه در این تذکری که شهید «غربتیان» آن را بارِ دیگر به تاریخ و من و تو هدیه داده و گوشزد کرده است.
«دائی رضا» / اواخرِ آبان سالِ شصت و سه / انرژیِ اتمی، مقر لشکرِ 17 علی بن ابیطالب
خاطرهی مربوط به این عکس:
«دائی رضا» (بسطامی) مأمور شده که خبرِ شهادتِ «مهدیِ زینالدین» فرماندهی محبوبِ «لشکرِ هفده علی بن ابیطالب» رو به نیروهاش بده، این مأموریت آنقدر دشوار بوده که دیگران قدرت و توانِ خبر رسانیِ این قضیه رو ندارند و در نهایت، این امرِ مهم به دائی رضا که محبوبِ نیروهای لشکرِ 17 بوده واگذار میشه:
دائی رضا در جمعِ نیروهای لشکر با این شعر شروع میکنه:
گزین
شدند و سوارِ گزیده را کشتند
سیه بپوش
برادر، سپیده را کشتند
حرامیان همه شب را به حیله کوشیدند
چراغِ قافله را با سحر خموشیدند
شکوهِ جلوهی عمرِ دوباره را بردند
چو ابرِ تیره، فروغِ ستاره را بردند
...
مگر ز
قافله، بوى جنون نمیشنوى؟!
ز رودخانه مگر بوى خون نمیشنوى؟!
سیه بپوش برادر که از پدر ماندیم
«دلیل» رفت و
یتیمانه از سفر ماندیم
بسم الله الرحمن الرحیم
در معیتِ دوستانِ جبهه و جنگ در اردوی غرب
دوستان در پیامهای
خصوصی و در دیدارهای دوستانه، دائم متذکرِ این نکتهاند که چرا «تمدن خاکی» از
فضای تحلیلِ این روزها (مثلِ بحثِ هستهای، بحثِ سخنانِ هاشمی، نوعِ کنشها و واکنشهای
دولتیها به بیاناتِ رهبری و ... با توجه به مصادیقِ جبهه و جنگ و خاطراتِ ایامِ
دفاعِ مقدس، کما فی السابق) فاصله گرفته است و مثلِ هفتهها و ماههای قبل روشنگری
نمیکند؟
ضمن تشکر از پیگیریِ مطالبِ «این سایت» توسطِ همراهان و دوستانِ محترم و همچنین
تقدیر از دغدغههای این چنینی و دقتِ نظرِ حضراتِ همدم و مونسِ جان؛ باید به عرض
برسانم که آن بحثها با قوت، همراه با دغدغههای مشترکِ ما و شما همچنان جاری و
ساری است، منتها در جلسات و نشستهائی بیرون از فضای مجازی، چرا که صفحاتِ پُستهای
مفقودِ این سایت در بینِ میلیونها سایت و وبلاگِ تارکدههای جهانی (با حجمِ بازدیدکنندگانِ
فراوانشان) گم گشته و ناپیداست؛ بنابراین صلاحِ کار در این شد تا چنین مباحثی در جمعهای
مردمیِ یادوارهها و راهیانِ نورِ دانشجوئی مطرح و در این فضای غریب ماندهی بی
یاور، کمتر دیده و دیده بانی گردد. هر چند که به مدد الهی و توسل به ائمهی اطهار و
لطفِ شهدا و دعای دوستان، این جبهه را هم خالی نخواهیم گذاشت.
سلام بر «مهدی» و همهی شهدای تحتِ بیرقِ مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ و «سلام بر زینالدینها» بر مهدی و مجید.
آبانِ سال شصت و سه، شهید «مهدیِ زینالدین» هنگامِ عزیمت به منطقهی سردشت، (به همراهِ برادرش مجید) در جمعِ دوستان و همرزمانش میگوید:
"من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!"
رانندهشان را پیاده میکنند و به ایشان میگویند:
"شما لازم نیست بیائید ما خودمان میرویم."
و از همراهیِ یکی دیگر از بچهها که قصد داشته با آنها باشد، ممانعت میکنند و به شوخی و خنده میگویند:
"تو اگه شهید بشی ما جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو تا برادریم و جواب پدرمان با خودمان!"
بعد سوارِ تویوتایشان میشوند و از «کرمانشاه» به سمت «سردشت» حرکت میکنند و در کمینی که ضدِ انقلاب در جادهی «بانه- سردشت» میزند، این دو سردارِ رشید و دو برادرِ نازنین، به شهادت میرسند.