یه وقتی به یه جائی میرسی که یهو میشنوی که بهت
میگن: «سَلِّم نَفسَک»! خودت رو تسلیم کن! و تو در
آن لحظه هیچ راهِ فراری نداری! چون به جائی رسیدی که دیگر محاصره شدی و بهت میگن
هر چیزی داری بگذار زمین و تسلیم شو! و تو «باید» همهی تعلقاتت را بکّنی و بریزی
پائین، چون قراره که ببرَنِت!
«اسارت» یعنی جدا شدنِ از همهی تعلقاتِ مادی و معنوی
که تا به حال وصلِ به تو بوده!
آدم وقتی اسیر میشه همه چیزش رو ازش میگیرند! خودش
میمونه و خودش و توانی که برای یک چنین روزی ذخیره کرده. تحملِ دورانِ اسارتش هم
بستگی به همین توانِ ذخیره شده داره.
خب! اگر آدم وصلِ به دنیا باشه خیلی بهش سخت میگذره
که از تعلقاتِ دنیائیش دست بکشه. اصلاً تحملش در حدِّ «دق» کردنه!
یه چیزِ دیگه هم که خیلی زجر آوره اینه که تو باید از
همهی آن چیزهائی که دوسِشان داشتی هم دور باشی! دقیقاً "همان چیزهائی را که بهشان دلبسته بودی
و علاقه مند بودی، مدتهای مدیدی تو قلبت جا گرفته بود و با آنها مأنوس بودی ... باید
همهی اینها را بگذاری زمین و خِلاص!" ← این از آدمِ اسیر.
اما...
یه وقتی به یه جائی میرسی که یهو میشنوی که بهت
میگن: «سَلِّم نَفسَک»! خودت رو تسلیم کن! و تو در
آن لحظه هیچ راهِ فراری نداری! چون به جائی رسیدی که بهت میگن هر چیزی داری بگذار
زمین و تسلیم شو! و تو «باید» همهی تعلقاتت را بکّنی و بریزی پائین چون قراره که ببرنِت!
آزاده که باشی قبل از این مرحله از همهی
تعلقاتِ مادی جدا بودی. چیزی به تو وصل نبوده که حالا بخواهد از تو جدا شود! آزادگی
یعنی همین! رها بودنِ از همهی تعلقاتِ فانی.
آدم وقتی اسیر میشه همه چیزش رو ازش میگیرند! شخصِ آزاده،
خودش هم نبوده تا حتی خودش را هم از خودش بگیرند؛ همه چیزش خدا بوده است و بس! پس خدا
را نمیتوانند از او بگیرند. از این رو آنجا که میشنود «سلِّم نفسَک» فریادِ
«فزتُ و ربّ الکعبه» سر میدهد! چرا که از اسارتِ دنیا رها میگردد و خودش را «عند ملیکٍ مقتدر» میبیند.