بهترین بچههای ما «عملیاتیهای جبهه» بودند.
بچههائی که اهل عمل بودند.
(تا آنجا که یادمه) ایستاده از راست : 1) -آن که در حالِ رفتن است- علی خانی 2) محمدرضا گرگانی 3) ...خوشاب 4) ... 5) -آن که دست به کمر ایستاده- مرحوم حجت قلیان 6) ... 7) هادی کلاته ملائی 8) ... 9) ... 10) ... 11) شهید سید جواد صداقت 12) ... 13) ... 14) ...
نشسته از راست: 1) شهید حسن قهابی 2) -پیرهن مشکی- محمدرضا عامریان 3) مجتبی ولی زاده 4) شیخ غلام قندهاری 5) دایی رضا بسطامی 6) شهید محمد جعفری 7) ... 8) -گوشهی تصویر- حمید (رضا) حسینی
نشسته ردیف جلو: 1) -آن که چفیه مشکی دارد- شهید سید تقی حسینی 2) شهید حسین رنجبر
«آقازاده» یعنی «سید محمود سید اردکانی»
خانوادهی آقا سید محمود از خانوادههای متمولِ شهرِ ما بودند.
باباش پولدار بود. جبهه رفتنهای سید محمود باعثِ نگرانی اعضای خانواده شده بود. کاریش نمیشد کرد. عشقِ مرشدِ جمارانی دلِ پسرشان را برده بود. سالهای 63- 62 بود که بالاخره بابای آقا سید محمود یه پیشنهادِ Amazing very [1] بهش داد: "این «شش میلیون تومن» مالِ تو! بمون و به زندگیت برس؛ بسه دیگه هر چقدر جبهه رفتی؛ تکلیف هم اگر بوده تو به انجام رساندی و تمام! حالا به آیندهت بپرداز و کاری دست و پا کن؛ خلاصه آقاجان! جبهه نرو!!"
ولی سید محمود از جبهه و جنگ و خاک و خُل بازی دست بردار نبود! دیوونه بود این پسر! شش میلیون تومن؟!! اون هم سالِ 63 که حقوقِ یک کارمند در ماه 2000 تومن بوده؟! یعنی کلِ سال را که جمع میکردی میشد 24000 تومن!! دیوونهی بی عقل! این پول را بگیر بزن تو خطِّ اروپا / زندگی در آکسفوردِ انگلستان؛ تحصیل در مقطعِ دی فیلِ خاور شناسی در ولفسِن کالجِ دانشگاهِ آکسفورد! ...
ول کن این دوستهای کوچه پس کوچههای جنگ و جبهه را! «سید جمال میری» چی بهت میده که عشقت شده سید جمال و عشقِ سید جمال هم شده سید محمود؛[2] ول کن «حسینِ غنیمت پور» و «محمد لطفی» و «اخوی عرب» را ...
بیا به فکرِ آیندهت باش, به فکرِ تغییرِ قانونِ اساسی به منظورِ محدود کردنِ اختیاراتِ ولی! به فکرِ میز و قدرت و ... اتحادِ گروههای تحول طلب، آینده از آنِ پول و سرمایه و سیاستمداری و غرب گرائی است، اگر هم یک وقتی جنبشی به تکاپو افتاد و بیشترین حجم اعترافاتِ بازداشت شدگان بر علیه تو بود. میر حسین و کروبی هستند! پول هست! قانون، تبصره داره! دور داره! فشار هست! مطمئن باش تو در حاشیهی امنی! فوقش یک حکم 15 ساله میگیری و افکار عمومی مدتی مشغول میشه و بعدش خلاص! امثالِ تو کی 15 ماهش را دیدهاند که حالا تو 15 سالش را ببینی! بیا در کنارِ پدرت خوش باش!
اگر اینجا باشی اوضاع آن قدر آرام است که اگر حتی عزیز جعفریِ سپاه هم ترا در کنارِ محمد خاتمی در تلاش برای حذفِ رهبری ببیند باز هم خیالی نیست.
← ولی! ...
ولی آقا سید
محمود ما به همهی این آمال و آرزوهای دنیائی پشتِ پا زد. رفت تو کربلای 5 مقابلِ
نونیِ اول پر کشید و خارجی شد! رفت تا مکتبش باقی بمونه. رفت تا حسینش تنها نمونه.
رفت تا ... ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گلی که در بوستانِ رهبر پرورش یافت وصیتش این بود: "مگر نه این است که حسین سالارِ شهیدان از همه چیزِ خود گذشت؟ ما هم رهرو او و پیروِ امام خود هستیم"
مزار آقا سید محمود در گلزار شهدای شاهرود
روی سنگ مزارش
نوشتهاند:
"ترابِ مقدس و مطهرِ شهیدی را زیارت میکنی که در عشقِ مادرِ پهلو
شکستهاش بیقرار بود."
[1] بسیار شگفت انگیز
[2] سَری از هم سوا داشتند!
[بخشی از روایتِ
راویِ امسالِ جنوب، محمد عباسی
هر گونه برداشت با ذکرِ منبع بلا مانع است.]
دشمن، گرایِ استراتژیِ نبرد ما را گرفته. فهمیده که نقطهی ثقلِ این استراتژی اعتقادات و باورِ ماست؛ فلذا با توپخانهی شبهه، داره مواضعِ ما را میزنه؛ شبهه یعنی چی؟ یعنی چیزی که شبیهِ واقعیته اما واقعیت نیست؛ برخلافِ واقعیته؛ ضد واقعیته؛ در مقابلِ واقعیته؛ التباسِ حق است؛ لباسِ حق را به تنِ باطل کردنه؛ فلذا دشمن با سلاحِ شبهه، در حالِ بمبارانِ اصل، حقیقت و باورِ این نبرده. (در همین جنگِ تحمیلی هم نمونههای خیلی زیادی داشتیم که شبهه افکندند و باور را زدند؛ بعد از جنگ هم آن شبهات ادامه یافت و بیشتر شد که حالا قصد ندارم به آنها بپردازم.)
دشمن در قضیهی عاشورا هم مبنا را هدف قرار داد؛ از «جهلِ» جامعه سود جُست، عالِمان و آگاهان را با تطمیع و تهدید یا به سَمتِ مطامعِ خود کشاند یا از صحنه به در بُرد. شبهه افکند و فضا ساخت؛ «ترس» را در دل و اندیشه مردم گُسترد، بیانیه داد، تاخت، وحشیگری کرد، کُشت و غارت نمود و گفت:
"یزید خلیفهی مسلمین است و هر کس با او بیعت نکند از دین خارج شده؛ اگر چه پسرِ پیغمبر باشد."
این بیانیهی یزیدیانِ داعشی است که امروز در فضای مجازی و در متصرفاتِ تحتِ بیرقِ سیاه آنان منتشر شده:
"إنَّ
امامَ الرافضهِ الحسینَ، قد خرج علی امام زمانِهِ یزید واستحقَ القتل،
لأنَّ الامیر یزیدَ بن معاویه کان خلیفهَ المسلمین
و إنَّ الحسین و إن کان جده محمد ألا إنه قد اراد شقَ المسلینَ؛
فتصدی له الخلیفهُ العادلُ یزید"
این عکسها را از آلبومِ شهید «سید غلامرضا حسینیان» اسکن کردم. خودش در این عکس پشتِ سرِ سردار، نیم خیز شده است. «ابراهیمِ غریب شاه» هم هست. کنارِ حاج قاسم نشسته،سمتِ چپ / شهید «حسنِ کاملی» که خاطراتش را در کتابِ «پهلوان اکبر» آوردهام با کلاهِ لبه دار در جمعِ نشستهی وسط دیده میشود.
یکی - دو نفر دیگر را هم میشناسم ولی اسمهایشان را فراموش کردم. اگر سردار عکسها را دید در شناسائیِ بقیهی دوستان کمک بفرمایند.
از راست: ایستاده نفر دوم سردارِ شهید «حسن کاملی» ... / نفر پنجم -بقیه الشهدا- سردار «حاج قاسم سلیمانی» / ... / نفر هفتم سردارِ شهید «سید غلامرضا حسینیان»
مادر محترمِ سردارِ شهید «حسن کاملی» تعریف میکرد که حسن میگفت:
"مادر! دعا کن من شهید بشم؛ دعا کن که مثلِ حسین بی سر بشم"
وقتی که آوردنش رفتم سپاه تا ببینمش. اول اجازه نمیدادند و پس از اصرار و پافشاری قبول کردند. میخواستم صورتش را ببوسم که دیدم سر در بدن ندارد. خم شدم و سینهی مشحونِ از حسینش را بوسیدم. گفتم سلام مرا هم به امام حسین و مادرش حضرتِ زهرا برسان.
صلی الله علیک یا ابا عبدالله ...
...
آقا «سید حسن نصرالله» اقتدارش در این است که مقابلِ صهیونیستها ایستاده ...
اما «حسن آقا»ی ما گمان کرده باید در برابر آمریکا مواضعِ تدافعی بگیرد!
سید حسن آقا دائماً دشمنانش را تهدید میکند. حسن آقای ما در هفتمین جشنواره بینالمللی فارابی میفرماید:
"باید به دیپلماتهای شجاعمان افتخار کنیم! اینکه [حالا] تند راه رفتند یا کتشان کج بود که حرف نشد! هو کردن انتقاد نیست!"
...
راویِ امسالمون میگفت: "دیپلماتِ شجاعِ ما سردار «حاج قاسمِ سلیمانی» است که الآن برای دفاعِ از حریمِ اهلِ بیت سینه به سینهی دشمنانِ آل الله ایستاده؛ نه آن «شمایلِ مضحک» که پس از اهانتِ به پیامبر عظیم الشأنِ اسلام به پاریس سفر کرد!
وزیرِ امورِ خارجهی «دولتِ دلِ ما» قاسمِ سلیمانیست ... !"
...
آقای
ظریف! تصور نکنید آمریکا و اذنابش به ظرافتهای شما و همراهانتان توجه دارند- این
ظرافتها و ظرفها را که شک نکنید حساب نمیکنند. آمریکائیها به قاسم سلیمانی و
انرژیِ بالقوهی نیروهای تحتِ امرش نظر دارند. اگر به ظرافتهای دیپلماتیکِ این
ظرف بود که الآن خوشگلش کرده بودند! آن چیزی که باعثِ رعب و وحشتِ دشمن است
مذاکراتِ هستهایِ ظریف نیست. هستهی این ظرف است که دستِ امثالِ قاسم سلیمانیهاست.
و قاسمِ سلیمانی هم یکی یک دونه نیست. آقا دستور بفرمایند، گردان به گردان به صف
خواهیم شد!
شهید سید کاظم میرحسنی / مداح و پیکِ گردان کربلا / شهادت: بوارین - والفجر8
[با اجازه از شاعر، که شعرش را دست کاری کردم]
دوستان ناامیدم! دوستان ناامید! / آسمانیتر ببینید، آسمانیتر
شوید
جایتان خالی عزیزان، جایتان خالی و سبز / چند روزی رفته بودم پای درسِ یک
شهید
گفت: «پیرت کیست؟» گفتم: «دل - رضیَّ اللهُ عنه!-» /گفت:
«عاشق نیستی»!! گفتم: «به قرآن مجید!»
گفت: «امام اول عقلت؟» گفتم علی! / گفت: «امام
اول عشقت؟» گفتم حسین ← (جو گیر شده بودم!)
گفت: «شرط بندگی؟» گفتم: «شهادت!!» [← یعنی شهادتین را بر زبان جاری کنیم؛ اقرارِ به
شهادتین ← اشهد ان لا اله
الا الله و اشهد ان محمد رسول الله][1]
گفت: «شرط بندگی؟» گفتم: «شهادت!!» گفت: «لا» / گفتم: «آخر
صبرکن!» با خنده حرفم را برید
گفت: «لا گفتم ولی پایانش «إلَّا الله» بود» / گفتم: «آنکه ألبت![2] میبایست، حرفت را شنید»
آن «شهادت» نیز، تنها «اشهدُ أنْ لا...» نبود / فرقْ بسیار است بین لفظِ «أشهد» با
«شهید»
ــــــــــــــــ
یعنی لفظِ «شهادت»
با «شهادت» فرق میکند.
یک وقت شیطان شهادت میدهد که خدا یکی است؛ یک وقت «ابا عبدالله» شهادت میدهد که خدا یکی است.
فرقْ بسیار است بین لفظِ «أشهد» با «شهید»
آقا در روزِ عاشورا و در آن لحظاتی که از ذوالجناح فرود میآمدند، فرمودند:
«لا معبودَ سواک» این آن شهادتی است که آقا قبل از شهادتش بر سلسبیلِ عشق خواندند و سیدالشهدا لقب گرفتند.
چون ز پشتِ
ذوالجناح آمد فرود / بر زمین افتاد و رخ بر خاک سود
در دلِ گودال کردی بس سجود / شد ز فرط
سجده رخسارت کبود
...
با تو آن عهدی که
بستم روزِ زر / تا دهم در راه ناموسِ تو سر
شکر کامد بر سر آن عهدِ بلا / این حسین و این زمینِ کربلا
...