تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «لبخند بزن برادر» ثبت شده است

۰۷
بهمن

لبخند

لبخند بزن آقا!
که لبخندِ تو تمامِ قوایم را به هم می‌ریزد!
تو بخند، من تمامِ دنیا را می‌سازم ...

  • Mohammad Abbasi
۲۷
تیر

رضا اسدیان

الآن خیلی چاق شده؛ خیلی که نه! خیلی بیش از حد چاق شده. اسمش «رضا»ست؛ «رضا اسدیان»

کمتر کسی هست که تو شهرِ ما اونو نشناسه. از برو بچه‌های جبهه و جنگ. ولی زمانِ جنگ اینقده دیگه چاق نبود! پُر بود، ولی سر حال و قبراق بود. یادِ اون رضا اسدیانِ رزمنده بخیر! خاطراتِ زیادی ازش دارم. خاطراتِ توپ!! این اواخر «رئیس» شده بود! به قولِ خودش «رئیسِ خرها»! سپرده بودنش به «قاطر»ها! خیلی با هم مأنوس شده بودند! من یادم نمیاد رضا تو این همه مدتی که جبهه بود برای یکی اشک ریخته باشه اما یکی از قاطرهاش تو «گِردِه‌رَش» رفت رو مین و رضا ماتم گرفته بود! کارِ هدایتِ این «زبون بسته‌»ها، کارِ خودش بود. هیچ کس جز رضا حریفشان نمی‌شد. یک تنه به همراهِ یه تعداد «قاطر» یک واحد تشکیل داده بودند بنامِ «قاطریزه»!

  • Mohammad Abbasi
۱۴
ارديبهشت

معراج

  • Mohammad Abbasi
۰۷
ارديبهشت
قائمیه

اینجا که در عکس دیده می‌شود، تیپ 12 قائم است. اسمش «قائمیه» بود، اما بچه‌ها بهش می‌گفتند «سرِ زمین»! از زمین‌های اطرافِ روستای «سیاه منصور» که نزدیکی‌های دزفول بود؛ یک بیابانِ بی آب و علفی که هیچ چیز نداشت، جز عقربِ زرد! که کم و بیش زیرِ اکثرِ سنگ‌ها یکی دو تائی پیدا می‌شدند؛ ...

تابستانِ سالِ 65 بود که بچه‌ها کمان کشیدند و تیری رها کردند و گفتند هر جا فرود آمد همانجا مرکز و مقرِ تیپِ ماست! چون آن روزها که بچه‌ها می‌خواستند برای تیپِ‌شان حد و مرز تعیین کنند، «آرش»[1] به دیار باقی شتافته بود و در جمع حضور نداشت.(جایش بسیار خالی!) اما در نهایت آن تیرِ رها شده، آسمان را شکافت و تاب خورد و پیچید و شتاب گرفت، و رفت و رفت و رفت تا رسید به سرزمینِ «یعقوبِ لیث صفار»[2] و بچه‌ها هم گفتند: "اینجا واسه ماس! ماسه ماست که واسه ماس!" و سرانجام این قلمرو شد مرکز و مأوای برو بچِ‌ رزمنده‌‌ی با حالِ تیپّ 12 / کَمان‌دارانی! از شهرهای شاهرود، دامغان، سمنان و گرمسار ...

  • Mohammad Abbasi
۰۳
ارديبهشت

پیام به امتِ شهیدپرور

-: برادر! اگر پیامی به امتِ شهیدپرور دارید بفرمائید؟

-: ضمنِ تشکر، از امتِ شهیدپرور می‌خوام وقتی «کمپوت» برا جبهه‌ها می‌فرستند این کاغذِ روش رو جدا نکنند، چون تا به حال دو بار بهم «کنسروِ لوبیا» افتاده!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معرفیِ تصویر:

تابستانِ 62 / جبهه‌ی غرب -شهرِ میرآباد-
بچه‌های دامغان، ایستاده از راست: (1) شهید محمدرضا خدابنده‌لو (2) سیدحسن مرتضوی (3) ابراهیم ابوحمزه (4) شهید محمدعلی مشهد (5) علی نجّار
نشسته از راست: (6) شهید مهدی خورزانی (7) محمدرضا قدرت‌آبادی

  • Mohammad Abbasi
۲۳
فروردين

غواصی

پشتِ سدِ «دز» مقری بود به نامِ «سفینه النجاه» که بچه‌ها را برای آموزش‌های «آبی- خاکی»، «شنا» و «غواصی» می‌بردند آنجا. سالِ 66 بود که به همراه تعدادی از نیروهای «اطلاعات عملیات» رفتیم آنجا تا دوره‌ی آموزشِ غواصی را بگذرانیم. البته این چندمین بار بود که برای آموزش غواصی می‌رفتم. تا قبل از این سابقه‌ی دو بار آموزش در پرونده‌ام بود! فکر می‌کردم این بار چون نیروها، از واحدِ اطلاعات عملیاتند پس حتماً آموزش‌ها هم ویژه، کامل‌ و عمیق‌تر است!

  • Mohammad Abbasi
۱۳
فروردين

گذشت آن روزهای خوش / به مستی و به شادابی
تو گوئی خواب و رؤیا بود / چه خواب خوب و شیرینی[1]
...

روزهای خوب جبهه
1)
  • Mohammad Abbasi
۰۷
فروردين

شما «متلاشی» را در این خاطره به معنای کسی بگیرید که خیلی تلاش می‌کند!
 [با اجازه‌ی فرهنگستانِ لغت
] متلاشی: یعنی از بس تلاش می‌کرد!!


لبخند بزن برادر

تقریباً تُپل و متوسط القامه بود. آدمِ خیلی ساده، بسیار کم حرف، در کارکردن فوق العاده جدی و خیلی پُر جنب و جوش و خستگی ناپذیر بود! تلاش این بنده‌ی خدا واقعاً تو چشم و خودش خیلی «متلاشی» بود!
با بودنِ او در چادرِ 12نفره‌ی دسته‌ی ما دیگر هیچ‌کس دلتنگِ «مامانش»! نمی‌شد!  
مثلِ مامان بود برای بچه‌ها! این طرف و آن طرف می‌زد؛ کارها را سر و سامان می‌داد؛ غذا تحویل می‌گرفت؛ در آن هوای بسیار گرمِ اهواز (پنج طبقه‌های تیپِ 21 امام رضا) می‌رفت یخ می‌آورد. یخ‌ها را خرد می‌کرد. سنگر تمیز و مرتب می‌کرد. ظرف‌ها را می‌شست. سفره پهن می‌کرد؛ سفره جمع می‌کرد. غذا می‌کشید؛ خلاصه آقا! همه کار می‌کرد و همه‌ی این کارها را هم با یک «زیرپوش» به سرانجام می‌رساند!

  • Mohammad Abbasi
۰۱
فروردين

بنده خدا «سید تقی»!

آرایشگاه صلواتی

دلم نیومد این اولِ سالی، این عکس رو نذارم!

موضوع چیه؟

بنده خدا «سید تقی»! اسیرِ قیچی و شونه‌ی  «حسینِ قنبر» شده! دیگران هم دور گرفتند و مثلِ همیشه معرکه‌ای پیدا کردند برای انرژی گرفتن!!

1) آن که  نُقلِ مجلسه، شهید «سید تقی حسینی»ست: "یه لحظه فرصت بدین من کمرم رو راست کنم؛ خسته شدم بابا!"

2) آن که اصلِ همه‌ی این فتنه‌هاست و ریش و قیچی دستشه، حسین قنبره، بعدها که این جمع به سلامتی همه شهید شدند، او شد فرمانده‌ی گردان. (البته الحق و الانصاف فرماندهی بهش میومد)

3) آن که رو سرِ سید تقی ایستاده، شهید رضا شعبانی‌ست؛ (اون هم از اون فتنه‌ها بود!) برادرِ شهید حمید که خودشم تو «بدر» رفت پیشِ داداشش.

4) این دو تا که اورکتِ آمریکائی تنشونه و کلاهِ بوقی رو سرِشون! اولی از راست، شهید «مهدی علیمردانه» دومی هم شهید «مجید رحیمیان»

5) پنجمین نفر هم(البته ششمین نفر!) شهید «حسین شاطری»ست همون که عکسِ امام رو سینه‌شه و با دست اشاره کرده به سید تقی. بچه‌ها یادتون باشه از حسینِ شاطری تو خطِّ شلمچه براتون بگم که چطور مقابلِ پاتکِ عراقی‌ها ایستاد و چطور به شهادت رسید.

   ... حواسمون نیست این اولِ سالی زدیم تو خطِّ رفقای شهیدمون ... شما حلال بفرمائید!

  • Mohammad Abbasi