«کربلای 5»
مأموریتِ گردان تموم شد و برگشتیم سرِ زمین (دزفول - مقر قائمیه)
یک گردانِ حدودِ 300 نفره رفته بود و حالا کمتر از یه گروهان برگشته بود (حدودِ 100 نفر!) / یه عده شهید شده بودند؛ یه عده مفقود و یه عده هم زخمی و حالا با ما نبودند!
چادرها بود، وسایلِ بچهها بود، ... اما دیگه بچهها نبودند
... دسته گلهای گردان نبودند ... غروب شده بود و هیچ کس حال و روزِ خوشی نداشت!
بیابانهای اطرافِ دزفول / جایگاهِ مکارمِ انسانی
مقر قائمیه محل استقرار نیروهای تیپ 12 قائم آل محمد
هر روز غروبها که میشد «حاج عباس اکبریان» و «حاج رضا واحدی» چاووشی میکشیدند و بچههای گردان رو برای سینهزنیِ دوره فرا میخوندند:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است ... بچهها همینطور که جمع میشدند جواب میدادند: یا حسین!
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ... یا حسین!
و حلقهی اتصالِ بینِ أرض و سما تشکیل میشد. حلقهای که بهش میگفتیم «سینهی دوره»
اما حالا این غروب در محوطهی گردان و کنارِ «حسینیهی شهدا» سنگینترین و غم انگیزترین غروبِ حضورِ کربلای پنجیهای گردان کربلا یود.