کربلای 5
بچهها از همین جائی که الآن «یادمانِ شلمچه» شده وارد شدند. پشتِ فَلسهائی که حالا حد و مرزِ ما و عراقه؛
کانالِ اصلیِ ورودِ نیروهای «حسین قنبر» (گردانِ کربلا) همین جا بود و در ادامه، 200 - 300 متر جلوتر بچهها مقابلِ «نونی شکل»های عراقی ...!!
شدتِ آتشِ دشمن قابلِ وصف نیست ...!!
قرار بود ما بریم نزدیکیهای «بوارین» خط رو از «مشهدیها» تحویل
بگیریم. حالا چند کیلومتر مانده به اونجا «حسین قنبر» به فرماندهی مشهدی رسیده و باید
از همین نقطه، کار و مأموریتِ گردان شروع بشه! بچههای «گردانِ مشهدی»ها تمام شده
بودند!! ... شدتِ آتشِ دشمن و گلولههای مستقیم و منحنی و انفجارهای پی در پی، اونجا را قتلگاهِ دسته گلهای با غیرتِ مشهدی
کرده بود! ... کانال پُر بود از اجسادِ مطهرِ شهدا و کشتههای عراقی ... مثلِ
شلنگِ آبی که میخوای باغچه آب بدی، رو سرِ بچهها گلوله میبارید! (نه آقا! هنوزم
نتونستم اون حجم و شدتِ آتش رو بگم! از روبرو هم میبارید، از جناحین هم میزدند! ...
تو در عمقِ آتشِ عراقیها بودی)
(از اینجا به بعد روایتِ کادرِ گردان در منطقهی شلمچه است. اردوی بازخوانی، بهمنِ
90)
...
جمشید نیروهای «حسن آدینه» رو که فرماندهی یکی از دستههای «گروهانِ امام حسین» بود، به جلو حرکت داد و پشتِ سرش هم یه دستهی دیگه ...
علیرغم فشارِ بچهها و اراده برای تصرفِ مواضعِ دشمن، خط نمیشکست! بچهها مقابلِ نونی بودند و یه تعداد هم خورده بودند به «مین» ...
جمشید پشتِ بی سیم، خطاب به حسین قنبر (بدونِ رعایتِ کدِ رمز): حسین! نمیشه خط رو شکست!! بچهها دارن درو میشن، کاریش نمیشه کرد!! (قربونِ برو بچههای گروهانِ امام حسین برم!)
حسین قنبر (با تحکم!): خیله خب! باشه! با کُد صحبت کن!!
فرماندهی گردان، «محمد جعفری» رو فرا خوند: نیروهاتو بگیر، برو کمکِ جمشید، یا علی!
محمد جعفری به همراهِ دو تا از دستههاش حرکت کرد. دستهی «علی نظریان» جلودارِ این حرکته
...
ده دقیقهی بعد، «محمد جعفری» پشتِ بی سیم خطاب به حسینِ قنبر:
حسین! خط رو شکستیم، دستهی بعدی رو بفرست بیاد جلو!!
«سیدمحمود سید اردکانی» پیکِ گردان، مأمورِ بردنِ دستهی بعدی به کمکِ بچههای جلوتره ...
شهید محمد جعفری
- ۹۴/۱۰/۱۹