عاقبت بخیری و نیفتادن در دام حب فرزندان بزرگترین آرزوی مردی که انقلابی بود و انقلابی ماند. [لینک به صفحهی مربوطه]
عاقبت بخیری و نیفتادن در دام حب فرزندان بزرگترین آرزوی مردی که انقلابی بود و انقلابی ماند. [لینک به صفحهی مربوطه]
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت در دورهی راویانِ استانِ سمنان / نیمهی شهریور
94
موضوع: «ما و امام و تفکر بسیجی»
توضیح: تحلیلِ
خواستهها و آرمانهای حضرتِ امام
با محوریتِ قطعنامهی(مانیفستِ) تشکیلِ بسیجِ
جهانیِ سربازانِ اسلام
[ الا] وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ ... و این پرچم را به دوش نمیکشد مگر آن کسی که اهل بصیرت و استقامت و داناى به مواردِ حق باشد.
راه امام را گم کنیم یا کنار بگذاریم سیلی خواهیم خورد. «رهبرِ معظمِ انقلاب»
من میخوام از «مهماتِ
جبههی امامِ امت» بگم؛ (از مهماتِ جبههی اسلامِ ناب) که نیروهای اطلاعات-شناسائیِ اسلامِ آمریکائی به زاغهها و بونکِرهای آن دست
پیدا کردهاند؛ نیروهای طرح و نقشهی «شیطانِ بزرگ» که بخاطرِ غفلتِ مدافعان و
پاسدارانِ تنگهی دیگری از احد، به جبههی ما نفوذ کرده و به انبار و زاغههای
این مهمات، به مانیفستِ حضرتِ امام که مرامنامه و سندِ جبههی اسلامِ ناب است،
نفوذ کردهاند!
ما یه جائی خواب بودیم که اونها وارد شدند!
ما یه جائی اسیرِ جمعآوریِ غنائمِ جبهه شدیم که حرفِ پیامبر بر زمین ماند و تنگه،
بی مدافع رها شد!
ما یه جائی در دلِ معرکهی صفین، «اشعث بن قیس» داشتیم و عمرو عاصْ نامی در بی بصیرتیِ او طمع کرد و کمرِ جبههی حق و حقیقت را شکست! «عمرو بن حریث» (خبیثِ سرسپردهی حکومتِ جور
و فتنه) و «یزید بن حارث» داشتیم! (که جاسوسِ بنی امیه بود –یکی یکی مصادیقِ اینها رو از من بخواهید تا در همین انقلابِ امام و
دفاعِ مقدس نشانتان بدم!- ) «عمرو بن حجاج زبیدیِ ملعون» که از جمله کسانی بودند که به امام حسین علیهالسلام نامه
نوشتند و آقا را به عراق دعوت کردند؛ همین عمروِ نامردِ بیدین، در قضیهی کربلا
فرماندهی میمنهی سپاهِ عمر سعد شد.
این ذکر چقدر زیباست؛ دقت کنید:
«سبحان ربی الاعلی و بحمده»
به معنیِ کلمه به کلمهی آن دقت کنید! سُبحانَ ...
رب+ی (پروردگارِ +من!) الاعلی ... (که هیچ چیزی بزرگتر از پروردگار و مربیِ من
نیست!) و ... بحمده (خدایا شکرت؛ خدایا ممنونتم ...).
چقدر عاشقانه است!
ـــــــــــــــــــ
خداوندا حلاوتِ ذکرِ خودت را به من بچشان!
سردارِ شهید «منصور جلالی» / پاسدار بود و فرماندهی محبوبِ گردانِ کربلا / در عملیاتِ بدر در شرقِ دجله به شهادت رسید و پیکرِ مطهرش به همراه تعدادِ دیگری از نیروهای گردانش در منطقه ماند.
خواهر شهید تعریف میکرد: هیچ وقت با پیراهنِ سپاه ندیدیمش! بهش میگفتیم تو پاسداری و ما یک بار هم ترو با پیراهنِ سپاه ندیدیم؟! در جوابِمان میگفت: "این لباس حرمت داره و پوشیدنش لیاقت میخواد؛ من هنوز خودمو در اون حد ندیدم که این لباس رو تنم کنم."
... یک کسی مثلِ «احمد رضائی» نذرِ روزه کرده بود! روزه میگرفت و وسطِ خرماپزانِ جنوب و در آن هوای داغِ «پاسگاهِ زید»، بینِ دو خاکریزِ خط اول و دوم میدوید! بهش میگفتند: "دیوانه! این کارها چیه میکنی!" میگفت "میخوام این گوشتهائی که از حرام در بدنم روئیده آب بشه"!
کُشتیگیر و باستانیکار بود؛ قبل از جبهه آمدنش و جبههای شدنش، در و همسایهها و دیگران ازش مینالیدند! بچهتر که بود روزی نبود باباش بخاطرِ شکایتِ در و همسایه، احمد رو سیر کتک نکنه! به حدی که هر بار که از کتک زدن خسته میشد میاومد به مادرِ احمد میگفت: "بچهتو کُشتم؛ بگو بِرَن جمعش کنن!"
عکس مربوط به اردوی سال 85 / دانشجویان و هنرمندانِ دانشگاهِ «علم و هنر» در زیارت از «کانالِ کمیل»
[روایتِ اخیر در کانالِ کمیل]
... «کانالِ کمیل» کانالِ
بچههای گردانِ کمیلِ لشکر 27 حضرتِ رسول بود. کانالی که کانالی شد برای پر کشیدنِ
بچههای گردانِ کمیل. گردانِ کمیل که مشهور بود به گردانِ عاشقان. «ابراهیمِ هادی»
هم در همین کانال پر کشید و پرِ پرواز گشود.
ابراهیم هادی / «ابراهیم» پا در پای آتش گذاشت!
این کانال، «کانالِ ابراهیم» هم هست. ابراهیم پا در پای آتش گذاشت. بچهها 6-5 روز در دلِ معرکهی آتش و گلوله و تیر و ترکشِ عراقیها ایستادند. مردانه هم ایستادند. با لبِ تشنه؛ بدون آب و غذا و مهمات! گردانِ کمیل گردانِ عاشقان: