تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه
۰۳
ارديبهشت

"یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت."

این تفکرِ «حسن باقری»[1] بود؛ "یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت."

شهید غلامحسین افشردی

کی فکر می‌کرد این بچه‌ی ضعیفِ لاغرِ سرِ میزیِ نیمکتِ اول، این غلامحسینِ ریزه میزه! حسنِ أحسنِ حضرتِ امام بشه؟!

کی فکر می‌کرد دانشجوی رشته‌ی دامپزشکیِ دانشگاهِ ارومیه، پروفسورِ ممتازِ دانشگاهِ جنگ و جبهه و جهادِ فی سبیل الله و دفاع از مکتبِ امام بشه؟!

متفکرِ بسیجی یعنی «حسنِ باقری»! یعنی غلامِ حسین که گلوی استکبارِ شرق و غرب را در جبهه‌های جنگِ حق و باطل، فِشُرد!

این که امام می‌گه: "اگر نوای دلنشینِ تفکر بسیجی بر کشوری طنین انداز شد چشم طمعِ دشمنان و جهان‌خواران از آن کشور دور خواهد ‌شد" یعنی نوای دلنشینِ تفکرِ حسنِ باقری‌ها!

...


[1] شهید «غلامحسین افشردی» با نامِ مستعار حسن باقری / در عکس، دانش‌آموزِ نفر اول، از سمتِ چپ

  • Mohammad Abbasi
۰۱
ارديبهشت

سنگر چزابه

چزابه / عملیاتِ بستان / سال 60 / آن سنگرِ خوشگلی که «محمد قوچانی» به عالمی نمی‌دهد آن را!
از راست: (1) و (2) صورت‌ها کاملاً مشخص نیست (3) شهید حاج عبدالله عرب‌نجفی (4) به جا نیاوردم! -متأسفانه- (5) شهید عبدالله طاهری (6) شهید رضا خرّاط (7) محمد قوچانی -راویِ خاطره‌ی مربوطه- (8) شهید حسن عامری (9) فراموش کردم! -متأسفانه- (10) آن که وسط نشسته‌ و کلاهِ روشن دارد، شهید محمودِ کریمی است. در وصفِ او هر چه بگوئیم کم است؛ و ما ادراک محمود کریمی! در همین عکس هم عاملِ نشاط و روحیه‌ی بچه‌ها هموست. (11) فرهاد نظری -نشسته پشتِ سرِ محمود-

...

از مهدی امامیون خونِ زیادی رفته بود و او در حالی‌که دهانش پُر از خون بود، بی‌رمق و بی‌جان افتاده بود. رفتم روی سرِ مهدی و خون‌های داخلِ دهانش را خالی کردم؛ یک «تخته‌پاره‌» از جعبه‌ نارنجک‌هائی که آنجا افتاده بود را گرفتم و گذاشتم لای دندان‌هایش که خون خفه‌اش نکند. می‌خواستم محتویاتِ دهانش بیرون بریزد. حالا کی به ما این چیزها را یاد داده بود؟! انگار یکی به ما می‌گفت این کارها را بکن. ما که این چیزها را جائی آموزش ندیده بودیم.  

با آن وضعیتی که داشت، گفتم کارِ مهدی تمام است و رفت. می‌خواستم منتقلش کنم داخلِ سنگر، ولی پیشِ خودم گفتم شاید کسی واردِ سنگر بشود و با دیدنِ او روحیه‌اش ضعیف ‌بشود. همان بیرون سنگر با همان وضع رهایش کردم. صد و سی- چهل نفر بودیم که حالا حدودِ بیست- سی نفر مانده بودیم. قاطیِ ما بچه‌های ساوه، اراک و یک سری از نیروهای شهرهای دیگر هم بودند. همه هم شاهرودی نبودیم.

آمبولانس آمد. مجروح‌ها را گذاشتند توی آمبولانس و ما هم مهدی را بلند کردیم که بگذاریم داخلِ آمبولانس، گفتند شهید شده و جا برای شهدا نیست. بالاجبار گذاشتیمش پائین؛ سوارش نکردند! آمبولانس همراه با مجروحینی که سوار کرده بود، (بدونِ مهدی) حرکت کرد و خودش را از داخلِ شیبی که آنجا ایجاد شده بود بالا کشید؛ اما در نقطه‌ای که می‌خواست سرازیر بشود موردِ اصابت قرار گرفت و کارش تمام شد. همه‌ی آن بچه‌هائی که سوارش بودند به شهادت رسیدند.

  • Mohammad Abbasi
۳۰
فروردين
شادی ارواحِ طیبه‌ی شهدا و امام شهدا صلواتی مرحمت بفرمائید.
  • Mohammad Abbasi
۲۹
فروردين

امروز در مراسمِ «روزِ ارتش» آقای دکتر حسن روحانی -رئیس جمهورِ محترم- سخنرانی فرمودند و از "دکترینِ ما -دکترینِ ایران" سخن راندند. سالِ 67 هم «حضرتِ امام - قُدِّسَ سِرُّهُ الشَریف-» دکترینِ انقلابِ اسلامی را در پیامِ مربوطِ به قطعنامه تبیین نمودند؛ بی‌مناسبت ندیدم که بخش‌هائی از آن پیام را به همین بهانه در این فضای غریبانه بیاورم. لطفاً در خواندنِ این پیام مرا یاری رسانید:

  • Mohammad Abbasi
۲۹
فروردين

شهید «عباسِ قاسمپور» مثلِ تمبرِ پستی بود! این توانائی را داشت که تا رسیدنِ به مقصد به جمع‌های باصفا و خدائیِ بچه‌ها بچسبد. برای همین هم موفق شد و با آنها به مقصد و مقصودش رسید.

شهید عباس قاسمپور

دیگِ «شله زرد» / مهاباد (معروف به دوره 6 ماهه) / این عکس قبل از شهادتِ آقا «مهدی زین الدین» است- همین‌جا بود که خبرِ شهادت «آقا مهدی» را دادند؛ بعد از این بچه‌ها حرکت کردند به سمتِ «دارخوین»
رزمندگان شاخص در عکس از راست: (1) برادر آزاده کاظمِ کاظمی (2) مرتضی فیروزی (3) و (4) متأسفانه یادم رفته (5) شهید »عباس قاسمپور» -آن که دسته‌ی هم‌زن به دستش است- (6) شهید «منصور جلالی» -جانشینِ گردان- (7) و (8) اسامی‌ آنها که سرهایشان مشخص است را  فراموش کردم -متأسفانه- (9) شهید «محمد لطفی» -مداحِ تو دل برو و همیشه خندانِ گردان - (10) صورتش مشخص نیست (11) شهید «عبدالحسین سربرزگر»

  • Mohammad Abbasi
۲۸
فروردين

بخشی از روایتِ طلائیه - بهمن 93

آقا مهدی

«مهدی باکریِ» فرمانده لشکر، در اوج سختی­‌های یک نبردِ تن به تانکِ خداحافظ رفیق، کنار نیروهای تک تیراندازه لشکرشه!  هرکاری می‌کنن که اونو از اون معرکه­‌ی جانکاه و کشته ساز، دورکنن دور نمی‌شه. نمی‌تونن اونو از بسیجی‌ها و نیروهاش جدا کنن! «امام» یعنی همین! «سرداری» یعنی همین! همون‌جا کنار بچه بسیجی­‌های لشکرش به شهادت می‌رسه. نزدیک‌ترین جا به دشمن! نزدیک‌ترین نیرو به دشمن! فرمانده لشکرِ بسیجی‌هاست، پس جلوداره! فرمانده لشکرِ تُرک‌هاست، جلوترینه! «منصورِ جلالی» فرمانده گردانه، جلوترینه! برای همین هم هست که جلوداره. برای همین هم هست که منصوره! منصورِ با جلال! منصورِ جلالی.

  • Mohammad Abbasi
۲۶
فروردين

در صفین، معاویه در آستانه‌ی نابودی قرار گرفت؛ «مالک» چند ضربتِ شمشیر تا کندنِ ریشه‌ی باطل فاصله داشت، وقتی عمروعاص اوضاع را چنین دید، با خدعه، قرآن‌ها را بر عَلَمِ نیزه بالا برد تا در سپاهِ علی تفرقه افتد؛ مکرِ عمرو عاص کارگر افتاد و اصحاب و خواصِ سپاهِ امام، گِردِ ایشان جمع شدند که «یا علی! بگو مالک برگردد!» (فابعَث إلَی الأشترِ لِیَأتیَّک!) ... و در نهایت، جام زهرآگینِ قبولِ آتش بس را به دست مولا دادند؛ آقا امیرالمؤمنین در آن هنگامه فرمودند:

" به خدا سوگند قرآن‌ها را بالای نیزه نکرده‌اند از آن رو که قرآن را می‌شناسند و به آن عمل می‌کنند، بلکه عملِ آنها مکر و خدعه است. فقط یک ساعت بازوها و جمجمه‌هایتان را به من عاریت بدهید؛ حق در حالِ رسیدن به نتیجه است و تا نابودیِ ستمگران و قطع شدنِ دنباله‌ی آنان چیزی باقی نمانده است."

قربان مظلومیت حضرتِ امام برم که امیدش ناامید شده بود. خدا لعنت کند آنهائی را که امید امام را به ناامیدی بدل کردند.

آن گاه آقا امیرالمؤمنین خطاب به مردم فرمودند:

      " از سخن خودداری کنید؛ به حرف‌هایم گوش فرا دهید و با دل‌هایتان به سوی من آئید ..."

یک عده با دل‌هایشان به سوی امام نرفتند.

  • Mohammad Abbasi
۲۵
فروردين

برگی از کتاب «پهلوان اکبر»

راوی: حمید جابر

دی ماه سال 59 به همراه تعدادی از اعضای گروه‌های مقاومتِ بسیج که در قرعه کشیِ دیدار با حضرتِ امام اسامی‌شان مشخص شده بود، از شاهرود رفتیم تهران. برف می‌بارید و هوا هم خیلی سرد بود. جائی‌که برای اسکانِ ما در نظر گرفته شده بود، هیچ وسیله‌ی گرمایشی نداشت! و ما تا خودِ صبح که وقت نماز شده بود در آن سردخانه! لرزیدیم. صبح بلند شدیم دیدیم شیرهای آب هم یخ زده. از بس هوا سرد بود از شدتِ لرز دندان‌ها به هم می‌خورد و حرف زدنِ ما لرزشی ‌شده بود. «اکبر» با همان صدای لرزانِ از اثرِ سرما گفت بریم کنار همین جوی آب (که نزدیکِ محل اسکان بود) وضو بگیریم! من هم که از شدتِ سرما می‌لرزیدم و حرف زدنم هم مثلِ اکبر شده بود، با همان حالت گفتم: "من اهل وضو گرفتن در این زمهریرِ طاقت‌سوز نیستم!" در آن سرما و سر صبحی تمامِ بدنِ ما می‌لرزید. اکبر در حالی‌که دندان‌هایش به هم می‌خورد، گفت: "چیزی نیست! وضو می‌گیریم، با «قرائتِ لرزشی، نمازِ ورزشی» می‌‌خوانیم!" دوتائی زدیم زیرِ خنده! می‌لرزیدیم و می‌خندیدیم! آخر هم هر دو با مکافات در آن جوی یخ‌زده وضو گرفتیم و پریدیم داخلِ آن سردخانه و به قولِ اکبر یک نمازِ ورزشی با قرائتِ لرزشی بجا آوردیم! الآن بعد از گذشت سی و سه سال حلاوت آن خاطره هنوز بر جانم هست.


لینک‌های دیگرِ مربوط به «کتابِ پهلوان اکبر»:
الف)  برگِِ دیگری از کتابِ «پهلوان اکبر»
ب) از کتابِ «پهلوان اکبر»
ج) برگی از کتابِ «پهلوان اکبر»

  • Mohammad Abbasi
۲۳
فروردين

غواصی

پشتِ سدِ «دز» مقری بود به نامِ «سفینه النجاه» که بچه‌ها را برای آموزش‌های «آبی- خاکی»، «شنا» و «غواصی» می‌بردند آنجا. سالِ 66 بود که به همراه تعدادی از نیروهای «اطلاعات عملیات» رفتیم آنجا تا دوره‌ی آموزشِ غواصی را بگذرانیم. البته این چندمین بار بود که برای آموزش غواصی می‌رفتم. تا قبل از این سابقه‌ی دو بار آموزش در پرونده‌ام بود! فکر می‌کردم این بار چون نیروها، از واحدِ اطلاعات عملیاتند پس حتماً آموزش‌ها هم ویژه، کامل‌ و عمیق‌تر است!

  • Mohammad Abbasi
۲۱
فروردين

مادر

«ننه» مادر شهید «زلفعلی گلپور» که حدود 30 سال تنها در خانه‌ای روستایی در دل کوه‌های شهرستان شفت در استان گیلان با کمترین امکانات رفاهی زندگی می‌کند. ننه معتقد است این خانه، او را به یاد فرزند شهیدش می‌اندازد و به هر سمتِ خانه که نگاه می‌کند زلفعلی را می‌بیند. راه خانه‌ی ننه تا جاده‌ی اصلی ماشین رو نیست و در زمان بارندگی بسیار صعب العبور می‌شود به همین دلیل رفتن تا سر مزار شهیدش برایش بسیار دشوار است.

ننه زلفعلی

منبع: خبرگزاری فارس

  • Mohammad Abbasi