روایتِ تحلیلیِ عکس و تصویر از «هجومِ منافقین» تا «عملیاتِ مرصاد» (قسمتِ سوم)
موقعیتِ «اردوگاهِ صادقین» و «تنگهی چهار زبر»
چکیده و خلاصهای
از روایت مرصاد در «تنگهی چهار زبر»
راوی: محمد عباسی
...
تا غروب روز سوم مرداد، فرماندهها رسیدند، نیروهای 4 تا گردان در اردوگاهِ صادقین حضور دارند [در بخشِ اولِ صحبتها «گردان روح اللهِ دامغان» را جا انداخته بودم] مهماتِ یک تیپ برای یک عملیات مهیا شده ...
خدا همه چی رو آماده کرده برای یک رو یا روئیِ جانانه! قربونِ این خدا برم که فراخوان زده و از بهترین بندگانش، برای مقابله با نیروهای شیطانیِ بدتر از کفار دعوت به عمل آورده تا در آن نبردِ سرنوشت ساز، مردِ مردونه در برابرِ نامردهای منافقِ وطنفروش بایستند! دعوت از دوستانِ مخصوصِ خودش، آنها که «عزیز دُردونه»ی درگاهش بودند، «ته تغاریها»ی دفتر و کتابِ جنگِ تحمیلی، آنها که خدا مشتریشون بود و خریدارشون شد.
چکیده و خلاصهای
از روایت مرصاد در «تنگهی چهار زبر»
راوی: محمد عباسی
... منافقین 3 مرداد 67 / طبق برنامهی زمان بندی شدهی خودشون، ساعت 7 صبح حرکتِشون رو از «پادگان اشرف» (واقع در استان دیالهی عراق) به قصدِ نابودی و فرو پاشی نظام جمهوری اسلامی استارت میزنند و با پشتیبانی ارتش عراق ساعت 2 بعد از ظهر بدون درگیری! از مرز عبور میکنند. چون ارتشِ عراق قبلاً با تکِ وسیع و گستردهای که تقریباً سراسر جبهههای ما رو در بر میگرفت، این مهم و مسئله را برای منافقین حل کرد و راه را برای نفوذِ اونها گشود.
(تصویرِ 1) ژوئنِ 2014 میلادی (خرداد ماهِ 93) / تصویرِ غمبار و مصیبت آفرینِ حملهی «داعش» به عراق
اولین بار که این تصویر را دیدم یادِ ستون کشیِ منافقین در مردادِ سالِ 67 افتادم. منافقین هم آن زمان به همین شکل، پشت به پشتِ هم داده بودند و سوار بر خودروهای آخرین مدل که اهدائیِ کشورهای اروپائی و شرقی بود با هدفِ رسیدنِ سریع و یک روزه به تهران چراغهای خودروهایشان را روشن کرده بودند و سِپر به سپر در طولِ یک جاده میآمدند! آنها هم پرچمهای سه رنگِ شیر و خورشید ایران را به همراه داشتند و مثلِ داعشیهای این تصویر، مست و مغرور سودای فتحِ پایتخت، در سر میپروراتدند!
(تصویرِ 2) چهارمِ مردادِ سالِ 67 / دشتِ حسن آباد / تصویرِ شکستِ سطوتِ استکباریِ نیروهای مزدور و خائنِ «مسعود رجوی»
تصویری که فرزندانِ با شرفِ ایرانِ اسلامی، رزمندگانِ غیورِ اسلامِ نابِ محمدی(صلوات الله علیه و آله) در تاریخ به یادگار گذاشتند تا دشمن نیاید! تا دیگر خیالِ آمدن به سرش نزند،
در تصویرِ نخست (تصویرِ هجومِ داعش)، دشمن وارد شد و ماند و تاکنون مانده است و دست به هر جنایتی که تاکنون بشر فکرش را نمیکرده، زده و هر روز مرتکبِ جنایتی جدیدتر میشود.
در تصویرِِ دوم (تصویرِ شکست و ذلتِ منافقین)، دشمن نابود شد و پس از آن اثری از اندیشهی تهاجمیاش باقی نماند و اوضاع طوری شد که دیگران هم حسابِ کار دستشان آمد که حتی نگاهِ چپ به «ایرانِ اسلامی» نیندازند:
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهرِ ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بومِ ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کُنامِ پلنگان و شیران شود
روایتِ تحلیلیِ عکس و تصویر از «هجومِ منافقین» تا «عملیاتِ مرصاد» (قسمتِ اول)
شادی ارواحِ مطهر شهدا صلواتی مرحمت بفرمائید.
میگن تاریخ تکرار میشه. این حرف، حرف درستی است. چون اگر به غیر از این بود «قرآن» این همه آیه از اُممِ گذشته و سرنوشتِ اقوام و ملل نداشت. اینکه انسانها میتوانند سرنوشتِ تاریخ را عوض کنند هم حرفِ درستی است. چون اگر این طور نبود و انسان تسلیمِ حوادثِ روزگار و گذرِ تاریخ بود، خدا این همه آیه نداشت که ای مردم از سرنوشتِ انسانها در ادوارِ مختلفِ تاریخی عبرت بگیرند. چه بسیار آدمها که به تنهائی سرنوشتِ تاریخی را عوض کردهاند و در مسیرِ زمان، قرار گرفته و شکل و جهتِ حوادثش را تغییر داده و آن را هدایت کردهاند.
به این تصاویر نگاه کنید:
تصویرِ اول: نقشهی هجومِ منافقین / سومِ مرداد ماهِ سالِ 67 / هدف: رسیدن و فتحِ تهران و نابودیِ نظامِ جمهوریِ اسلامی
توضیحاتِ مجمل: سازمانِ منافقین با حمایتِ ارتشِ عراق و پس از در نوردیدنِ مرزِ خسروی، با تمامیِ امکانات و ادواتِ به روز شدهی نظامی که اهدائیِ اروپا و غرب و کشورهای حامیِ صدام بود، به قصدِ رسیدنِ به تهران حملهی خود را که موسوم به «فروغِ جاویدان» بود، آغاز کرده و پس از طیِ مسیری در حدودِ 180 کیلومتر و پشتِ سر گذاشتنِ شهرهای «قصرِ شیرین»، «سر پلِ ذهاب»، «کِرِند» و «اسلام آبادِ غرب» واردِ «دشتِ حسن آباد» شده و در فاصلهی 35 کیلومتریِ رسیدنِ به «کرمانشاه» در تنگهی «چهار زبر» توسطِ شیر دلانِ رزمنده، برای همیشه زمینگیر و متلاشی میشود.
تصویر دوم: انهدامِ ادوات و تجهیزاتِ منافقین در دشتِ «حسن آباد» / صبحِ روزِ چهارمِ مردادماهِ 67
توضیحاتِ مجمل: فرزندانِ با غیرتِ ایرانِ اسلامی با از جان گذشتگی اجازه ندادند تا منافقین به اهدافِ خود مبنی بر رسیدنِ به تهران دست یابند. دشتِ حسن آباد دشتِ نابودی و ذلت و اضمحلالِ ستونِ نفاق گردید. خداوندِ قادر و متعال یک بارِ دیگر چون سرتاسرِ جنگ به یاریِ ایرانِ اسلامی آمد و کشورِ حضرتِ امام را از نابودی و اشغال نجات داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
[سخنرانی در ضیافتِ افطارِ فعالانِ «جبههی فرهنگیِ انقلابِ اسلامی» / شاهرود، منزلِ شهید محمدرضا جواهری / 22 تیرِ 94]
شادیِ
ارواحِ مطهرِ شهدا و امام شهدا صلواتی مرحمت بفرمائید.
شادیِ روحِ پر فتوح شهید این بیت، «آقا محمدرضا جواهری» و روحِ مرحوم، پدرِ محترم
شهید جواهری و دیگر گذشتگان هم صلواتی بفرستید.
یک چنین روزهائی در روزهای پایانیِ دفاعِ مقدس، روزهای تحلیلِ «صفین» است. این ماههای پایانیِ جنگ، ماههای رؤیتِ «جام» است؛ ماههای دیدارِ «زهر»!
بگذارید در
پایانِ این ماهِ مبارک که ماهِ «علی» و مظلومیتِ علی است، از ماههای پایانی جنگ و
مظلومیتِ «حضرتِ امام» بگویم.
چون کمکم به آن مسئلهی بسیارِ تلخ و ناگواری که برای همه اتفاق افتاد، خصوصاً برای «حضرتِ امام» نزدیک میشویم. هر چند برای عدهای این مسئله، بسیار «شیرین» و «گوارا» حادث شد! چون بعدها به صراحت و با افتخار اعلام کردند که آنها در ختمِ جنگ مؤثر بودند! جنگی که با ظالمان و مستکبران بود. آنها با افتخار اعلام کردند که در ختمِ جنگِ بینِ ایمان و رذالت! / در ختمِ جنگِ بینِ حق و باطل / در ختمِ جنگ بینِ علی و معاویه مؤثر بودند!
بسم الله الرحمن الرحیم
"هدف از بیان خاطراتِ برو بچههای جبهه و جنگ، رسیدن به آن
کمال ممکنی است که دست یافتنی است. وجود ما اگر قابلِ حقیقت و در جستجوی حقیقت
باشد، آن «کمالِ ممکن» در رفتار و کردارِ ما نیز به واقعیت تبدیل میشود."
خاطرات و روایاتِ از شهدا و رزمندگان «همه» مثلِ تابلوهای راهنمائی و رانندگی، ما را از کم و کیفِ مسیر و جادهای که در آن هستیم آگاه میکنند، «جهت» را خبر میدهند، «سمت و سو»را در طولِ مسیر نشان میدهند؛ سهمِ جاده از مقصد، همین «فلِشها» و «علائم» و «اشارات» است تا مقصدِمان را گم نکنیم، به بیراهه نرویم، چپ نکنیم، سر از جای دیگه در نیاریم، سقوط نکنیم، نمانیم، پستی بلندیهای جاده را بدانیم، با خطراتِ جاده آشنا باشیم، در جهتِ مقصدِمان حرکت کنیم، سرعتِمان را تنظیم کنیم، آنجا که نباید سبقت بگیریم، نگیریم، آنجا که باید آهسته برانیم، آهسته برانیم، جاده پیچ دارد، دستانداز دارد، پل دارد، گاهی باریک میشود، گاهی جاده در روشنائیِ روز دیده میشود، گاهی تاریک میشود. ... تا بالاخره به مقصدی که انتخاب کردیم، برسیم. اگر میخواهیم به مقصد برسیم، حرکت در مسیرِ این جهتها مهم است؛ و این «رسیدن»، طالب میخواهد؛ باید خواستار و جویندهی «مقصد» باشیم. و رسیدن به مقصد، برنامه، اراده و همت میخواهد. به قولِ «شهید آوینی»:
"باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت."
بسم الله الرحمن الرحیم
خواستم در این ایام که روزهای ضربت و شهادتِ مولا امیرِ مؤمنان است، تسلیت بگویم. اما دیدم مگر میشود به یک «تسلیت گفتن» قناعت کرد؟! و با یک متنِ به اصطلاح ادبی، کار را تمام شده دید؟!
غفلتِ زمانه و روزمرگی، ما را طوری بار آورده که فکر میکنیم روزهای «ضربت خوردنِ» آقا مخصوصِ همین ایام است. در حالی که علی و اسلامِ علی که همان اسلامِ نابِ نبوی است، خیلی پیش از «این شب» و «آن شب» ضربه خورده است. گاهی فکر میکنم چرا بر پیشانیِ علی نقشی از اثرِ ضربتِ شمشیرِ جنگ به یادگار مانده است. نقشی که یادگارِ دورانِ دلاوریِ شیرِ خدا حیدرِ کرار است. بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنََّ. نقشی بر اقبالِ علی! بر جبههی علی، بر بختِ علی! و علی آن عالَم آرای صفات و آینهی حق.
«رضا» که در این قاب، عمودِ آسمان و زمین شده است!
کاش «رضا نادری» را میفهمیدیم. کاش
نگاهِ او را به «امام» و «جبهه» و «دفاعِ مقدس» جدی میگرفتیم. کاش در کلاسِ
اطلاعاتِ رضا که مربیِ ما بود در واحدِ اطلاعات و عملیات، از رضا اطلاعاتِ «راه
شناسی» و «راهبر شناسی» میگرفتیم. اطلاعاتِ «موقعیت و زمان شناسی»، اطلاعاتِ «اسلام
شناسی» و «دشمن شناسی». کاش با دغدغههای رضا تشویشِ خاطر و با گِرای رضا جهت مییافتیم و با قطب نمای
او به هدف میرسیدیم. کاش ... کاش ... کاش ...!
و ایکاش با او بیشتر مأنوس میشدیم. ... او که به ظاهر دانش آموز بود، اما استادِ
تحلیل و تجزیهی حوادثِ روزگار. ما مثلِ رضا چقدر کم داشتیم و چقدر کم داریم! او
که امام را چقدر خوب فهمید. و با تفکرِ روح اللهیِ او چقدر روح گرفت.