تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

در سالگردِ عملیاتِ مرصاد (قسمتِ چهارم)

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ

بخشِ مربوط به حماسه‌ی شهید رضا نادری

حماسه شهید رضا نادری


[در ابتدا لازم هست که توضیحی در این زمینه بدهم؛ (در حقیقت یک تذکر است.) و آن این‌که در عملیاتِ مرصاد، تیپ و لشکرهائی که شرکت داشته‌اند هر کدامشان بخشی از عملیات را عهده‌دار بوده و گوشه‌ای از کار را گرفته بودند؛ اما من می‌خواهم از منظرِ «تیپ 12 قائم» (که نیروی آن تیپ بوده‌ام) آن حوادث را برای شما شرح دهم. در این تشریح، سعی‌م بر این است که مطالب با سند و تصویر ارائه گردد. هم بخش‌هائی که مربوط به خاطرات هست و هم آن قسمت‌هائی که با مطالعات و تحقیقاتِ وسیع، از بَعد از عملیات مرصاد، تاکنون انجام پذیرفته است. از خداوندِ قادر و بصیر مدد می‌طلبم تا به اندیشه و زبانم قوَّتی عطا فرماید تا آنچه که شایسته است، جاری گشته تا به حول و قوه‌ی او حقِ مطلب ادا گردد. الهی به امید تو، چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود گردی و ما رستگار]

می‌گن تاریخ تکرار می‌شه. این حرف، حرف درستی است. چون اگر به غیر از این بود «قرآن» این همه آیه از اُممِ گذشته و سرنوشتِ اقوام و ملل نداشت. این‌که انسان‌ها می‌توانند سرنوشتِ تاریخ را عوض کنند هم حرفِ درستی است. چون اگر این طور نبود و انسان تسلیمِ حوادثِ روزگار و گذرِ تاریخ بود، خدا این همه آیه نداشت که ای مردم از سرنوشتِ انسان‌ها در ادوارِ مختلفِ تاریخی عبرت بگیرید. چه بسیار آدم‌ها که به تنهائی سرنوشتِ تاریخی را عوض کرده‌اند و در مسیرِ زمان، قرار گرفته و شکل و جهتِ حوادثش را تغییر داده‌ و آن را هدایت کرده‌اند.

...

«حاج منصور حیدری» 3 قبضه آرپی­‌جی همراه خودش میاره توی چادر. ما زیر همین ارتفاعات، 8-7 کیلومتر دورتر از اینجا چادر زده بودیم. (اردوگاهِ صادقین تا تنگه‌ی چهار زبر -محل درگیری- حدود 8- 7 کیلومتر فاصله داره) حاج منصور حیدری میاد تو جمع بچه­‌ها و می­‌گه من 3 تا آرپی­‌جی زن می­‌خوام! نیروهای اطلاعات عملیات، نیروهای شناسایی­‌اند، کارشون آرپی­‌جی زدن نیست! کارشون پشت تیربار نشستن نیست! نیروی اطلاعات عملیاتِ تیپ12 در عملیاتِ مرصاد نقشِ نیروی رزمیِ پیاده، رو به عهده می­‌گیره، بعد «رضا نادری»، (خیلی سخته من از «رضا» تو یکی دو جمله حرف بزنم.) تو «بیت المقدس3»، (که چند ماه قبل از مرصاد در ارتفاعاتِ غرب بود) عراقی­‌ها زیر پاش نارنجک انداختند.

پاشنه­‌ی پای رضا رفته بود. می‌­لنگید، با عصا راه می­‌رفت؛ ولی با همون وضع، با اعزامِ اولِ مردادِ 67، همراه با گردانِ «حاج عبدالله عرب نجفی» اومد! وقتی هم که اومد، رفت سراغِ «مسعود نوروزی» (از سر تیم‌های گروه‌های شناسائیِ واحد) و به مسعود گفت به علی آقا بگو اگه من به دردش می­‌خورم تو واحد بمونم وگرنه برم گردان؛ از الان تکلیفم مشخص بشه. (بخاطر وضعیت پاش اینو گفته بود) علی آقا هم گفته بود: نه بمونه.

متاسفانه ما نتونستیم شخصیت­‌هایی رو که قابلیت ملی شدن دارند رو بیان کنیم. در اون صحنه‌ای که حاج منصور قبضه‌های آرپی‌جی‌ رو میاره، رضا نادری به حاج منصور می‌گه : "حاجی یکی از قبضه‌ها رو بده به من"

حاج منصور هم که رضا رو کاملاً می‌شناسه؛ توانائی‌های رضا رو می‌دونه، بهش می‌گه: "رضا! من نمی‌خوام تو فقط تانک بزنی؛ دوشکا بزنی؛ ایفا بزنی و فکرت رو متمرکز کنی به نابودیِ ادوات و تجهیزاتِ دشمن! من می­‌خوام اونها را طوری روی جاده بزنی که اون انهدام‌ها و تخریب، خودش یک سد و مانعی ایجاد کنه تا ماشین‌های بعدی اونا و ادواتِ‌شون نتونند به راحتی پیش‌روی کنند، نقشِ تو در این درگیری اینه که جلوی سرعتِ اونها رو بگیری و به هر شکلی که شده نذاری اونها بیان جلو. .... کارِ تو «ایجاد وقفه» است، و «بوجود آوردن فرصت» تا زمانی که نیروهای گردان‌ها برسند!" (گردان‌هایی که  تو مقر بودند و داشتند به سرعت آماده می‌شدند که خودشون رو به تنگه برسونند.)

رضا نادری به همراهِ کمک­‌هاش، یه تعداد گلوله آرپی­‌جی می­‌گیرند و حرکت می‌کنند.
 این صحنه­‌هائی روکه دارم می‌گم «اوایلِ صبحِ روز چهارم مرداده». یعنی قبل از اذانِ صبح. بعد رضا نادری میاد از همین بغلِ جاده، بغل همین جاده­‌ای که می­‌بینید، حرکت می­‌کنه، منافقین تو جاده بودند، داشتن می­ومدند، یعنی نرسیده به این یالی که شما می بینید. این صحنه‌ها صحنه‌های آغازِ درگیریِ قبل از درگیریِ یگان‌ها در 5 مرداده، قبل از عملیاتِ اصلیِ «مرصاد» که تاریخش یک روز بعد از این حماسه است.

منافقین «پشت در پشت» در حال آمدن بودند. حدود 5 هزار نفر! با تجهیزاتِ کامل و مدرنِ روز، تجهیزاتِ اهدائیِ ابرقدرت‌ها به منافقین. تانک‌­هایی داشتند که چرخ­دار بوده. تانک‌هائی که ساخته شده بودند برای درگیری و شورش‌های خیابانی، تانک‌های «کاسکاولِ» ساخت برزیل. ماشین­‌های صفرکیلومتری که بعضاً فقط از «پادگانِ اشرف» استارت خورده بود و تا اینجا اومده بود. آخرین مدل از تویوتاهای ژاپنی و صنایعِ نظامیِ دیگر که از بلوکِ غرب و شرق به اونها هدیه شده بود.

دنیای غرب این‌ «خود باخته‌های خود فروخته» رو با ادواتِ مادی‌شون، به حرکت وا داشته بود که بیان به جنگ یک دنیا محتوا و فهم. بیان به جنگِ یک دنیا عشق، عشقِ به ولایت و انقلابِ به امامِ‌عشق، «خمینیِ عزیز».
ایکاش فرصت می‌شد و ما فقط از عشقِ بچه‌های این عملیات به امام و ولایت و اطاعتِ از او می‌گفتیم که اصلاً چطور شد این آدم‌ها اینجا جمع شدند. حیفم میاد که قصه‌ی شهداش اینجا گفته نمی‌شه، تک تکِ اونها سابقه‌ای دارند که خط و سیرِ اون سابقه، اونها رو کشونده بود اینجا که در این نقطه پَر بکِشند و بِرند! اون عهد و پیمانی که عاقبتش به اینجا رسید؛ به سر منزلِ مقصود.
شهیدانی چون «مسلمِ اشرفی»، «احمد شیخ‌کبیر»، «محمدتقی شریعتی»، «غلامرضا خسروجردی»، «فریدون عباسی»، «حسنِ عامری» (که با همون یک دستی که داشت ویا با اون دستی که نداشت، اومده بود!) «حاج عبدالله عرب نجفی» امیرِ قافله‌ی سیدالشهدائی‌های گردانِ دهاتی‌ها! به گردانِ حاج عبدالله می‌گفتند «گردانِ دهاتی‌ها»! خدایا چی می‌شد من از حماسه‌ی حاج عبدالله و تک تکِ نیروهای با عظمتِ این گردان می‌گفتم که این‌ها چه حماسه‌ای رو اینجا رقم زدند!
حماسه‌ای که حضرتِ آقا، فرمانده‌ی کلِ قوای کشورِ مستضعفین و مملکتِ امامِ زمان، زبان به تحسینِ آن گشوده که فرمود:

"آنکه ایستاد تیپ قائم بود. شنیدم نقشِ تیپِ قائم در عملیاتِ مرصاد آن‌چنان بود که اگر نبود، منافقین آمده بودند؛ اینها در تاریخ می‌ماند."

و حماسه‌ی همه‌ی اون حدودِ 60 شهیدی که در همین یک تیکه جا از تیپ 12 قائم به شهادت رسیدند. ایکاش اینجا چند روز می‌موندیم و من با موضوعیتِ هر کدوم از اونها براتون خاطره تعریف می‌کردم! حماسه‌ی ماندگارِ شهید «رضا».
تو این پیچ، اینجا رو بهش می‌گن «راهدار خانه»؛ ساختمونش دیده می‌شه. سمت چپ جاده.

راهدارخانه

رضا به همراهِ کمک­‌هاش چند دور، دورِ این راهدار خانه می‌زنند تا بهترین زاویه رو برای کمینِ‌شون پیدا کنند. اول میرن کنجِ شمالیِ رو به سمتِ جاده رصد می‌کنند که رضا می‌گه: نه! اینجا مناسب نیست! بعد پس از بررسی‌های دقیق، رضا کنجِ جنوبیِ مشرف به جاده‌ی حسن آباد را بهترین مکان ارزیابی می‌کنه و به همراهِ تیمش همونجا مستقر می‌شه. تو دل دشمن! تو شکمِ منافقین. من نمی‌دونم اسم این «مرصاد» و کلمه‌ی مرصاد رو کی گذاشته! ولی اینو می‌دونم که این کلمه در اینجا و در موقعیتِ رضا بهترین وجه تسمیه رو برای این عملیات داره. مرصاد یعنی کمینگاه که رضا با اون هوش و نبوغ خود که خدا بهش ارزانی داشته بود با هدایت خدا، این کمینگاهِ دبش رو انتخاب می‌کنه تا برای منافقین جهنمی بسازه که تا اون موقع بی سابقه بوده و سر انجام همین‌جا مشهدش می‌شه و به شهادت می‌رسه.

مشهد و معراج رو به آسمان شهید رضا نادری

اینجا مقتلِ اوست؛ کمی پائین‌تر در اون گودیِ این نقطه، همان‌طور که خودش آرزو داشت، همان‌طور که خودش در آخرین دست‌نوشته‌اش خطابِ به امام و مرشد و مقتدایش گفته بود: "تو بگو گودیِ قتلگاه کجاست؟ ما با تو بحث نخواهیم کرد!"

این فاصله را ببینید، فاصله‌ی ما با جاده، فاصله­‌ی رضا تا منافقین همین اندازه بوده.

...

آن صیحه‌ی آسمانیِ عذابِ خدا، که در قرآن آمده «ان موعدهم الصبح، الیس الصبح بقریب؟» در این زمان یک بار دیگه توسط فرشته‌ی نجاتی چون «رضا» و در قبضه‌ی فهم و درایت او محقق شده است. خدا خواسته است که «او» فرشته‌ی نجات ما شود و از طرفی مَلَکِ عذابِ منافقین در تنگه‌ی مرصاد.  نیرویی که پیش قراول و عامل بازدارنده‌ی ستون منافقینه. از بغل، و در دلِ این میدان، ستون ادوات و تجهیزات منافقین رو هدف قرار می‌ده و تعدادِ قابلِ توجهی از تجهیزات و ماشین‌ها و ادواتِ اونها رو روی جاده منهدم می‌کنه. اون انسداد بوجود میاد­. اون فرصتی که باید بوجود میومد تا گردان­‌ها برسند بوجود میاد. شیرازه و هماهنگی و انسجام منافقین، اینجا و با این حرکت از هم می‌پاشه. ... فریاد استیصال و بیچارگیِ منافقین از پشت بی‌سیم‌ها به گوش می‌رسه: چه خبره؟ چی شده؟ کی مقابل شماست؟ ...

و رضا انگار آخرین تکلیفش را به انجام رسانده است. به بهترین نحو ............. تا گردان­‌های دیگه که می‌رسند.

ادامه دارد. ..... ان شاءالله

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۶)

نمیفهمم که شهادت بی درد نیست
درد فقط جراحت نیست! هزینه فقط پول نیست!
درد یعنی زن جوونت و که قرارشی و بچه هات که جز تو هیچکس و روی زمین ندارند با این قول به امان خدا بذاری و بری که : من خودم خلیفه شهدا در بیوتشان خواهم بود
اینجا را کسی نشنید و کسی روایت نکرد که شهدایی که امثالشون توی مرصاد و گردان دهاتیها کم نیست اولین جراحتها و دردها و هزینه هایی که دادند توی اون لحظه ی جدایی از عزیزانشون بود اون لحظه ای که طفل چند ماهش سخت بغلش کرده بود و زن و بچه های قد و نیم قدش با چشای گریون ناباورانه نگاه میکردند و شاید میگفتند: من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میردود، اما بازم راضی بودند به رضای خدا
هزینه و درد بعنی این که بگذری از همه دلبستگیها و غرق بشی توی ذات الهی که چه قشنگ گفت: اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از و شوریده تر بی
آره شهادت بیدرد نیست و من همچنان این را نمیفهمم
با سلام و خسته نباشی خدمت محمد عزیز خدا خیرت بده که یاد آور رشادتهای شهدا و رزمندگان هستی می خواستم بدانم شهید رضا قنبری از بچه های گرمن که در واحد بود در کدام نقطه درگیری  شهید شد و اگر اطلاعی در مورد خاطرات کمکهای رضا نادری در مورد نحوه شهادت ایشان دارید در سایت بازگو کنید محمدجان و چقدر خوبه که همرزمان شهدا با سایت همکاری داشته باشند که آن لحظات ملکوتی را برای بقیه جامانده ها تعریف کنند. متشکرم
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
و علیکم السلام آقا مجید گل
شهید بزرگوار «رضا قنبری» با تویوتای «حاج محمود اخلاقی»، «محمدرضا خالصی»، «حاج اسماعیل سیادت» و [به احتمالِ خیلی زیاد] «تقی مداح» یکی- دو روز بعد از عملیات حرکت می‌کنند به سمتِ اسلام آباد و کرند. رضا پشتِ دوشکای تویوتا بوده که ... در بینِ راه ماشینِ‌شون موردِ اصابتِ آرپی‌جی قرار می‌گیره و به غیر از حاج اسماعیلِ سیادت که مجروح می‌شه بقیه به شهادت می‌رسند.
و اما آنها که رضا نادری رو در آن حماسه همراهی کردند: «حسین اکبری»، «حسین آقائی» و «عباس خدائی» بودند. رضا بعد از تمام شدنِ موشک‌های آرپی‌جی در آن آتش بارانی که منافقین به روی موضعش داشتند(که هنوز آثارِ خشمِ منافقین از عملکردِ رضا و گلوله بارانِ موقعیتِ ایشان روی دیوارِ راهدارخانه مشهود است) با رگبارِ گلوله‌ها به زمین می‌افتد؛ صبحِ فردای آن روز در حالی‌که منافقین دو تیر خلاص به گونه‌اش شلیک کرده بودند، پیکرش تا ضلعِ جنوبیِ دیوارِ راهدارخانه عقب کشیده شد ولی به خاطر شدتِ آتشِ دشمن تا چند ساعتِ بعد، پیکرِ مطهر در منطقه ماند و سرانجام به همراهِ «حاج رجبِ بینائیان» فرمانده‌ی گردانِ قمر بنی هاشم به پشتِ خط منتقل شد.
سلام خیلی خوب بود
منتظریم
  • حسن یوسفیان
  • سلام محمد جان. مثل همیشه از خواندن خاطراتت لذت بردم. فقط چند نکته کوچک برای تکمیل مطالب اضافه می‌کنم: 1) شهادت دوست عزیزمان رضا قنبری دقیقا در هفتم مرداد اتفاق افتاد؛ به همان صورتی که توضیح دادی. البته اینکه رضا پشت دوشکا بوده را نمی‌دانم. اصلا مسلح بودن‌شون بعیده. بر اساس آنچه خودم در همان صحنه شهادت شنیدم، یه آرپی‌جی‌زن می‌پره وسط جاده؛ راننده می‌خواد دور بزنه که شلیک آرپی‌جی به اونها امان نمی‌ده. 2) تقی مداح هم یقینا در همین حادثه به شهادت رسید.
    پاسخ:
    بسم الله و بالله و علی مله رسول الله
    و علیکم السلام جانِ برادر!
    عزیزِ دلم، حسن آقای دوست داشتنی و محبوب، شاید ندانی که چقدر دوستت دارم! و این مرقومه‌ی خوشگلت چقدر به منِ بی‌بهره، بهره رساند و روحم را تازه کرد!
    و تو ننوشتی و نخواستی که بنویسی که نکنه ریا بشه!!
                                                  بسمه تعالی
    سلام علیکم
    چقدرحرف داره تو این مطلب که می گه:
    تو بگو گودیِ قتلگاه کجاست؟ ما با تو بحث نخواهیم کرد!"
     هرچه که فکرمد کنم فقط پایانش به اینجا می رسم که امام زمان چنین یارانی رو می خوادکه برای دستورداخل تنورآتش شدن ازامامش سوال نمی کنه ،خوش به سعادتشون.

     اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن_الهی آمین

    محمد جان سلام

    اگه میشه در رابطه با عملیات مهران و چگونگی به شهادت رسیدن عباس سرکاری و کاظم صالح آبادی و اینکه پیکر مطهرشان چند روز تو مهران مانده بود بنویس یادشان گرامی و راهشان پر رهرور باد . والسلام

    پاسخ:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
    و علیکم السلام و رحمه الله
    یادِ آن دسته گل‌های «پایگاهِ مقاومتِ امام علیِ شهرکِ امام» بخیر!
    یادِ «عباسِ سرکاری» و «کاظمِ صالح آبادی» که هر جا بودند با هم بودند و بالاخره در «مهران» با هم شهید شدند و پیکرها زیرِ تیغِ تیزِ آفتابِ منطقه، چله گرفت و ماند.
    یادِ «حسینِ علیمحمدی» و داداشش «محمود»؛ یادِ «محمدرضا جبله» و «مجید و محسنِ شریف»؛ یادِ «سید تقی حسینی»؛ و دیگر عزیزانِ زودتر سفر کرده؛ یادِ برو بچه‌های ناز و با صفای اون روزهای خدائی بخیر!
    چشم محمود جان! از خدا بخواه توفیقِ نوشتنش را عطا کند.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی