تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۸۵ مطلب با موضوع «جبهه و جنگ» ثبت شده است

۲۵
شهریور

غواص های کربلای 4

روی دیوار، از قولِ «حضرتِ امام» و به خطِ خوش، یادگاری نوشته شده بود که مربوط به دورانِ آزادیِ خرمشهر بود؛
و خیلی به دل می‌نشست:

"همه‌ی ابر قدرت‌ها از قدرتِ شما رزمندگان اسلام لرزیده‌اند"

  • Mohammad Abbasi
۱۲
شهریور

شهید «منصور جلالی»

سردارِ شهید «منصور جلالی» / پاسدار بود و فرمانده‌ی محبوبِ گردانِ کربلا / در عملیاتِ بدر در شرقِ دجله به شهادت رسید و پیکرِ مطهرش به همراه تعدادِ دیگری از نیروهای گردانش در منطقه ماند.

 خواهر شهید تعریف می‌کرد: هیچ وقت با پیراهنِ سپاه ندیدیمش! بهش می‌گفتیم تو پاسداری و ما یک بار هم ترو با پیراهنِ سپاه ندیدیم؟! در جوابِ‌مان می‌گفت: "این لباس حرمت داره و پوشیدنش لیاقت می‌خواد؛ من هنوز خودمو در اون حد ندیدم که این لباس رو تنم کنم."

  • Mohammad Abbasi
۰۸
شهریور

شهید، پهلوان احمد رضائی

... یک کسی مثلِ «احمد رضائی» نذرِ روزه ‌کرده بود! روزه می‌گرفت و وسطِ خرماپزانِ جنوب و در آن هوای داغِ «پاسگاهِ زید»، بینِ دو خاکریزِ خط اول و دوم می‌دوید! بهش می‌گفتند: "دیوانه! این کارها چیه می‌کنی!" می‌گفت "می‌خوام این گوشت‌هائی که از حرام در بدنم روئیده آب بشه"!

کُشتی‌گیر و باستانی‌کار بود؛ قبل از جبهه آمدنش و جبهه‌ای شدنش، در و همسایه‌ها و دیگران ازش می‌نالیدند! بچه‌تر که بود روزی نبود باباش بخاطرِ شکایتِ در و همسایه، احمد رو سیر کتک نکنه! به حدی که هر بار که از کتک زدن خسته می‌شد می‌اومد به مادرِ احمد می‌گفت: "بچه‌تو کُشتم؛ بگو بِرَن جمعش کنن!"

  • Mohammad Abbasi
۰۲
شهریور

شهید علیرضا بنکدار

 بهمن 61 / کانالِ کمیل / پیکر مطهرِ شهید «علیرضا بنکدار» معاونِ «گردانِ کمیل» که پیکرش ماند و حالا در شمارِ «شهدای مفقود الأثرِ عملیاتِ والفجرِ مقدماتی» است.

فاصله‌ی شهدای ما با «آن باصطلاح دولتی‌ها» از زمین تا آسمان است؛ شک نکنید!
آن هم نه زمینی مثلِ «فکه» و کانالی مثلِ «کمیل»، بلکه از زمینِ «وینِ اتریش» و کانالِ «ذهنیتِ رابطه با آمریکا» تا آسمانِ ملکوتیِ بچه‌های مقاومِ کانال‌های «حنظله» و «کمیل»!

  • Mohammad Abbasi
۲۶
مرداد

همت

همین که «همت» با ماست، مشکلی نداریم!


... صلاح نبود بیشتر از این، درباره‌ی دل‌نگرانی‌مان جلوی بی‌سیم‌چی‌ها صحبت کنیم. آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه‌ی بچه‌های لشکر تاثیرِ منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت، چون او به شدت مورد علاقه‌ی بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردنِ نبودنِ همت خیلی خیلی دشوار به نظر می‌رسید.
چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روزِ کوتاهِ زمستانیِ هفدهم اسفند، جایش را با شبی به سیاهیِ دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از یادِ همت غافل نبودم. مدام لحظات خوشِ بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره‌ی جنوبی آمدیم، آن سخنرانیِ زیبا و بی‌تکلفِ حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر، بیرون کشیدن او از چنگِ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با «احمدِ کاظمی»، لبخندهای «زین‌الدین» در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخِ سرشار از روحیه‌ی احمدِ کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت، گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم

بخشی از روایت شهید سعید مهتدی

  • Mohammad Abbasi
۲۴
مرداد

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه

برادران شهید رحیم و کریم علوی

اما اگر فهمِ همین حد را هم بفهمیم به اندازه‌ی تمامِ شهدا بسِ‌مان است!

  • Mohammad Abbasi
۲۳
مرداد

دائی رضا بسطامی مقر لشکر 17

«دائی رضا» / اواخرِ آبان سالِ شصت و سه / انرژیِ اتمی، مقر لشکرِ 17 علی بن ابیطالب

خاطره‌ی مربوط به این عکس:

«دائی رضا» (بسطامی) مأمور شده که خبرِ شهادتِ «مهدیِ زین‌الدین» فرمانده‌ی محبوبِ «لشکرِ هفده علی بن ابیطالب» رو به نیروهاش بده، این مأموریت آنقدر دشوار بوده که دیگران قدرت و توانِ خبر رسانیِ این قضیه رو ندارند و در نهایت، این امرِ مهم به دائی رضا که محبوبِ نیروهای لشکرِ 17 بوده واگذار می‌شه:

دائی رضا در جمعِ نیروهای لشکر با این شعر شروع می‌کنه:

گزین شدند و سوارِ گزیده را کشتند
سیه بپوش برادر، سپیده را کشتند
حرامیان همه شب را به حیله کوشیدند
چراغِ قافله را با سحر خموشیدند
شکوهِ جلوه‌ی عمرِ دوباره را بردند
چو ابرِ تیره، فروغِ ستاره را بردند

...

مگر ز قافله، بوى جنون نمی‌شنوى؟!
ز رودخانه مگر بوى خون نمی‌شنوى؟!
سیه بپوش برادر که از پدر ماندیم
«دلیل» رفت و یتیمانه از سفر ماندیم

خودِ دائی رضا هر چند سعی داره تا صلابتِ خودش رو حفظ کنه، ولی کاملاً مشخصه که بارِ شهادتِ آقا مهدی و رساندنِ این خبر، خیلی براش سنگینه.

  • Mohammad Abbasi
۱۶
مرداد

سلام بر «مهدی» و همه‌ی شهدای تحتِ بیرقِ مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ و «سلام بر زین‌الدین‌ها» بر مهدی و مجید.

مجید و مهدی

مجید و مهدی

آبانِ سال شصت و سه، شهید «مهدیِ زین‌الدین» هنگامِ عزیمت به منطقه‌ی سردشت، (به همراهِ برادرش مجید) در جمعِ دوستان و همرزمانش می‌گوید:

"من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!"

 راننده‌شان را پیاده می‌کنند و به ایشان می‌گویند:

"شما لازم نیست بیائید ما خودمان می‌رویم."

و از همراهیِ یکی دیگر از بچه‌ها که قصد داشته با آنها باشد، ممانعت می‌کنند و به شوخی و خنده می‌گویند:

"تو اگه شهید بشی ما جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو تا برادریم و جواب پدرمان با خودمان!"

بعد سوارِ تویوتایشان می‌شوند و از «کرمانشاه» به سمت «سردشت» حرکت می‌کنند و در کمینی که ضدِ انقلاب در جاده‌ی «بانه- سردشت» می‌زند، این دو سردارِ رشید و دو برادرِ نازنین، به شهادت می‌رسند.

  • Mohammad Abbasi
۱۴
مرداد

منطقه عملیاتی گیلانغرب

گیلانغرب / ارتفاعِ «تنگ کورک» / تیر ماه 61 / عملیات «مطلع الفجر»
از راست نفراتِ دوم و سوم، نشسته در کنارِ پیکرِ تفحص شده‌ی یکی از شهدای آن عملیات: شهید «محمد ترکمان» و شهید «مصیّب مجیدی»
بعثی‌ها، بچه‌ها را از ارتفاع پرت می‌کردند پائین! چه آنها که شهید شده بودند، چه مجروحین و چه آنهائی که اسیرشان بودند.
رزمندگان در عملیاتِ «مطلع الفجر» پس از دو شبانه روز مقاومت، این‌طور به شهادت رسیدند.
بعد از عقب نشینیِ دشمن از منطقه، اجسادِ مطهر شهدا پس از 7 ماه به پشتِ جبهه منتقل شد.
(این عکس را هم آقای «جلالِ اسکندری» گرفته است)

تصاویرِ بیشتر

  • Mohammad Abbasi
۰۵
مرداد

روایتِ تحلیلیِ عکس و تصویر از «هجومِ منافقین» تا «عملیاتِ مرصاد» (قسمتِ آخر)

تنگه چهار زبر (مرصاد)

حوالی 8 صبحِ روزِ چهارمِ مردادِ 67 / لحظاتی استراحت، پس از دفعِ یکی دیگر از پاتک‌های منافقین
«مهدی جهانی» در حالی‌که بی‌سیمِ «حاج عبدالله عرب‌نجفی» (فرماندهیِ گردانِ سیدالشهدا) را حمل می‌کرد با دوربینش این عکس را هدیه‌ی تاریخ کرد.

 رمز عملیاتِ مرصاد «یا علی» بود. و اون رمزی که آقا در آن جمله‌ی رسا و بلندش فرمودند: "آنکه ایستاد تیپ قائم بود" سِرّش در همین رمزه.
بچه‌ها «یا علی» گفتند که کشور ما این چنین سرِ پا ایستاده است.

یاد شهدا بخیر! قربونشون برم! «جمشید تیموری» وقتی خودشو معرفی می‌کرد می‌گفت: «خادمِ ابا عبدالله، جمشید تیموری»!

جای «حاج عبدالله» هم خالی! در عملیاتِ مرصاد فرماندهیِ مقتدرانه‌‌ای رو به نمایش گذاشت. نیروهای گردانِ سیدالشهدای شاهرود، تحت امرِ حاجی، نَفَسِ منافقین رو در دهانه‌ی ورودیِ تیغه‌ها بریدند.

  • Mohammad Abbasi