همین که «همت» با ماست، مشکلی نداریم!
همین که «همت» با ماست، مشکلی نداریم!
... صلاح نبود بیشتر از این، دربارهی دلنگرانیمان
جلوی بیسیمچیها صحبت کنیم.
آخر اگر این خبر شایع میشد که حاجی شهید شده، بر روحیهی بچههای لشکر تاثیرِ
منفی و ناگواری به جا میگذاشت، چون او به شدت مورد علاقهی بسیجیها بود و برای
آنها، باور کردنِ نبودنِ همت خیلی خیلی دشوار به نظر میرسید.
چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روزِ کوتاهِ زمستانیِ
هفدهم اسفند، جایش را با شبی به سیاهیِ دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از
یادِ همت غافل نبودم. مدام
لحظات خوشِ بودن با او، در نظرم تداعی میشد. خصوصا آن لحظهای که از «طلائیه» به جزیرهی
جنوبی آمدیم، آن سخنرانیِ زیبا و بیتکلفِ حاجی برای بچههای بسیجی لشکر، بیرون
کشیدن او از چنگِ بسیجیها،
ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغبازیهای رایج حاجی، رجزخوانیهای
روحبخش او، بگو بخندش با «احمدِ کاظمی»، لبخندهای «زینالدین» در واکنش به شیرین
زبانیهای حاجی و بعد، آن پاسخِ سرشار از روحیهی احمدِ کاظمی به ردههای بالا،
پای بیسیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت، گفته بود: «همین که همت با ماست،
مشکلی نداریم!»
بخشی از روایت شهید سعید مهتدی
- ۹۴/۰۵/۲۶