خبرِ شهادتِ آقا «مهدی زین الدین»
«دائی رضا» / اواخرِ آبان سالِ شصت و سه / انرژیِ اتمی، مقر لشکرِ 17 علی بن ابیطالب
خاطرهی مربوط به این عکس:
«دائی رضا» (بسطامی) مأمور شده که خبرِ شهادتِ «مهدیِ زینالدین» فرماندهی محبوبِ «لشکرِ هفده علی بن ابیطالب» رو به نیروهاش بده، این مأموریت آنقدر دشوار بوده که دیگران قدرت و توانِ خبر رسانیِ این قضیه رو ندارند و در نهایت، این امرِ مهم به دائی رضا که محبوبِ نیروهای لشکرِ 17 بوده واگذار میشه:
دائی رضا در جمعِ نیروهای لشکر با این شعر شروع میکنه:
گزین
شدند و سوارِ گزیده را کشتند
سیه بپوش
برادر، سپیده را کشتند
حرامیان همه شب را به حیله کوشیدند
چراغِ قافله را با سحر خموشیدند
شکوهِ جلوهی عمرِ دوباره را بردند
چو ابرِ تیره، فروغِ ستاره را بردند
...
مگر ز
قافله، بوى جنون نمیشنوى؟!
ز رودخانه مگر بوى خون نمیشنوى؟!
سیه بپوش برادر که از پدر ماندیم
«دلیل» رفت و
یتیمانه از سفر ماندیم
- ۹۴/۰۵/۲۳
یادواره بودم دیدمتون