در سالگردِ عملیاتِ مرصاد (قسمتِ پایانی)
روایتِ تحلیلیِ عکس و تصویر از «هجومِ منافقین» تا «عملیاتِ مرصاد» (قسمتِ آخر)
حوالی 8 صبحِ روزِ چهارمِ مردادِ 67 / لحظاتی استراحت، پس از دفعِ یکی دیگر از پاتکهای منافقین«مهدی جهانی» در حالیکه بیسیمِ «حاج عبدالله عربنجفی» (فرماندهیِ گردانِ سیدالشهدا) را حمل میکرد با دوربینش این عکس را هدیهی تاریخ کرد.
رمز عملیاتِ
مرصاد «یا علی» بود. و اون رمزی که آقا در آن جملهی رسا و بلندش فرمودند: "آنکه
ایستاد تیپ قائم بود" سِرّش در همین رمزه.
بچهها «یا علی» گفتند که کشور ما این چنین سرِ پا ایستاده است.
یاد شهدا بخیر! قربونشون برم! «جمشید تیموری» وقتی خودشو معرفی میکرد میگفت: «خادمِ ابا عبدالله، جمشید تیموری»!
جای «حاج عبدالله» هم خالی! در عملیاتِ
مرصاد فرماندهیِ مقتدرانهای رو به نمایش گذاشت. نیروهای گردانِ سیدالشهدای
شاهرود، تحت امرِ حاجی، نَفَسِ منافقین رو در دهانهی ورودیِ تیغهها بریدند.
حاجی با اینکه براش نارنجک انداخته بودند و مجروح و لباس و بدنش خونی شده بود، در
حالیکه بچهها را تهییج میکرد که نگذارند منافقین از خاکریز عبور کنند. خودش با
قلوه سنگ، روی برآمدگیِ جاده، منافقین رو هدف قرار میداد.
یکی-دو تا از ماشینهای منافقین از خاکریز و خط بچهها گذشتند. «مهدی مهدوی نژاد- (فرمانده
تیپ)- » به گمان اینکه منافقین خط را شکستند با نگرانی بی سیمِ حاجی رو گرفت که:
"حاجی! خطتت شکست؟"
و حاج عبدالله با
اون صلابتی که درش بود در جواب آقا مهدی، پشت بی سیم با روحیه و با نشاط گفت: "مگر
از روی جنازهی ما رد شن که خط رو بشکنند؛ این یکی دو تا از دستمون در رفتند!"
«حاج عبدالله عربنجفی» در میانهی میدان، مثلِ کوه ایستاده بود و مثلِ شیر نعره میکشید؛ در حالیکه مجروح شده و خون از بدنش سرازیر بود. او با شجاعت در برابرِ دیدگانِ منافقین، به نیروهایش دستور میداد تا با قدرت و شدتِ هر چه تمامتر بایستند و مقاومت کنند!
جا داره که بچههای درگیرِ با منافقین در مصداقِ جملهی حضرتِ آقا بگن: "آنکه ایستاد حاج عبدالله عربنجفی بود."
یاد «مسلم اشرفی» هم بخیر- مسلم در عملیاتِ «بیت المقدس6» تو گردان حاج عبدالله بود. بعد از قطعنامه اومد که سر و سامانی به وضعیت کار و بار و زندگیش بده، اومده بود تا به «نمد مالی»اش برسه. مسلم، نمد مال بود. قربونِ انقلابِ مستضعفینِ حضرتِ امام و نیروهای این انقلاب برم!
چند تا کارگر گرفته بود که مشغول کار بشن؛ صبح از درِ خونه زده بود بیرون که برای کارگرهاش نانی بگیره و صبحونهای فراهم کنه، بلندگوی ماشینِ سپاه اومده بوده روستا و در حالِ قرائتِ پیامِ حضرتِ امام بوده و متعاقبِ آن از مردم برای اعزامِ به جبهه دعوت به عمل میاره؛ مسلم که بینِ راهِ منزل و مغازه بوده با شنیدنِ این پیام و این دعوت، میگه میرم نون میگیرم و بعدش حرکت میکنم به سمتِ شهر! (که بعدش بره و برای اعزام ثبت نام کنه) بعد میبینه تا رفتن و نان خریدن و بردنِ به خانه، معطلی داره، میگه حالا خدای کارگرها هم بزرگه! و با همان ماشینِ تبلیغاتِ سپاه حرکت میکنه و میاد شاهرود ...
یادِ «علی مقدس» بخیر، «غلامِ موثق»، برادرانِ شهید «احمد و مهدی فضلی»، شهید «اکبری»، طلبهی شهید «محمدی»، «محمد تقی مهدویِ میقان»، «رضا قنبری» و خیلی دیگه از بروبچههائی که در آن آخرین انتخابِ از جهادِ فی سبیل الله که خدا بابش را فقط به روی دوستانِ خاصِ خودش گشوده بود، بخیر! «ابراهیمِ عامریان» که کلِ مدتِ جبههش سه روزه! اومد و با «خیلِ شهدا»ئیِ برترینهای ما رفت! شهدائی که در سابقهی گذشتهشون، حتی قبل از نبردِ مرصاد در اون روزهای اول انقلاب و در درگیری با منافقین اینها خاطره داشتند.
حتی شهید «حسن عامری» که یک دست نداشت؛ با همون یک دستی که داشت داخلِ خیابانِ مزارِ شاهرود با گروهی از منافقین، که اونموقعها شاهرودیها بهشون میگفتن، «جنبشیها» درگیر شد.
یاد «غلامرضا خسروجردی» که هر کجا گُمش میکردی اونو باید در مجالس شهدا یا
مزارِ شهدا پیداش میکردی! الآن هم که دائم الحضورِ «روضهالشهدا»ی شهرمان شده؛ جنسش
و حال و هواش شهدائی بود؛ چه دلِ پر سوز و گدازی داشت؛ تنهائی هم که میشد به خانوادهی
دوستانِ شهیدش سر میزد.
تو مرصاد که شهید شد، پیکر ِشهدا را آوردند ولی از پیکرِ غلامرضا خبری نبود! خانوادهی غلامرضا در جستجوی پیکر مطهر رفتند «معراج الشهدا» ولی اونجا هم نتونستند پیداش کنند! تا اینکه اومدند شاهرود و شب، غلامرضا رو خواب دیدند، غلامرضا در خواب مشخصاتش رو به پدر (یا مادرش) داده بود و با همون مشخصات، خانوادهش دوباره برگشتند معراج و غلامرضا رو شناسائی کردند.
یاد همهشون بخیر! اونهائی رو که میشناختم و ذکری ازشون شد و اونهائی که در کلامِ منِ کم توان، گمنام ماندند و نمیشناختمِشون. که در آسمانها مشهورترند. ببخشید منو؛ وسعتِ شناخت من محدوده و اندک!
تیپ12قائم، در همین منطقه حدود 60 شهید تقدیم انقلاب و امام کرد.
60 شهیدی که در این فاصلهی کوتاهِ هزار تا هزار و دویست متر، به زمین افتادند. 60 شهید به استعدادِ نزدیک به یک گروهان! بعد، آن بزرگوارِ شاهرودی (در پایاننامهی دانشگاهش) میفرماید: "2 گروهان از تیپ 12 قائم حضور داشته است"! و یا در روایتِ رادیوئی و تلویزیونیِ عملیاتِ مرصاد و حتی در ادبیاتِ دفاعِ مقدسِمان، در بخشِ مربوط به این عملیات اسمی از این 4 گردان و واحدهای حاضرِ در عملیات از تیپ 12 و شهدا و رزمندگانش نیست!
در تاریخِ شفاهی و کتبی عملیات مرصاد
نوشته شده:
"زمینگیر شدن منافقین در دشت حسنآباد، موقعیتِ
مناسبی را برای نیروهای خودی بوجود آورد تا با جمعآوری یگانهای پراکنده در
منطقه؛ از پیشروی دشمن جلوگیری کند."
ولی هیچ کجا ننوشته که عاملِ این زمین گیر کردنِ منافقین کیا بودند!! همه جا 5 مرداد 67 از عملیات مرصاد یاد میکنند، در حالیکه منافقین 3 مرداد وارد شدند و از صبح روز چهارم تا خودِ عملیاتِ مرصاد (که 5 مرداد بوده) خدا خواست که نیروهای تیپ 12 قائم چند صد کیلومتر از شهرهای خودشون حرکت کنند و برسند به ستون منافقین و عاملِ انسداد و نجات کشور شوند.
این حرف احساسی و متعصبانهی من نیست «صحبتِ سردارِ شهید شوشتری» در همین رابطه است که اون موقع فرماندهی قرارگاه نجف بود که میگه:«در ابتدا تنها یگانِ مستقر در «تنگهی چهار زبر» با سازمانِ منظم که میشد با فرماندهی آن ارتباط برقرار کرد و به او امر و نهی کرد، «تیپ 12 قائم» بود. به دنبال آن در نزدیکیهای ظهرِ روزِ چهارم مرداد، نیروهای «لشکر 6 ویژه پاسداران»، «9 بدر» و بعد نیروهای «155 ویژه شهدا» و «31 عاشورا»، «57 ابوالفضل» آمدند که 6 ویژه و 9 بدر را در روز چهارم، بر روی یال سمت راست سمت تنگهی چهار زبر، بعد از جایی که تیپ 12 قائم استقرار داشت، مستقر نموده و از بقیهی یگانها در مراحلِ بعدی و عملیاتِ اصلی استفاده کردیم. البته یکسری نیروهای پراکندهی دیگری از کرمانشاه و جاهای دیگر آمدند که در خطوطِ بعدی تا همدان نیرو چیدیم و از آنها استفاده شد.»
و قصهی نجات دگر بارهی کشور در این عملیات آنقدر مهم بوده که یه وقتی آقای شوشتری بعد از پایان جنگ میرند خدمتِ حضرتِ امام. امام به شهید شوشتری میگن: "من یه درخواستی دارم! اگر شما آن دنیا بخاطرِ عملیات مرصاد توفیقِ شفاعت داشتی، منم شفاعت کنی! و اگر من هم توفیق شفاعت داشتم، شما را بخاطر عملیات مرصاد شفاعت خواهم کرد.
و در انتها و به عنوانِ حسن ختام، این جملاتِ رهبرِ هوشیار و فرزانهی انقلاب است که میفرماید:
"شنیدم نقش تیپ قائم در عملیات مرصاد، آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیاید. آنکه ایستاد، تیپ قائم بود. اینها در تاریخ میماند."
و دعای آخر و کلامِ آخر از قولِ شهید غلامرضا خسروجردی:
"خدایا ما را یک لحظه به خودمان
وامگذار.
خدایا کمکمان کن تا بتوانیم از خود جدا شویم و به سوی تو پرکشیم.
دنیا محل امتحان است و بدانید که شما در این دنیا مسافرید و 2-3 روزی بیشتر در آن
نیستید. به خود آئید و یک لحظه برای رضای خدا فکر کنید که فردا دیر است. همیشه در
زندگی بیاد خدا باشید."
و آن جملاتِ تاریخیِ شهید رضا نادری که گویا قسمت نبود در دلِ صحبتها بیاید که وصیت کرده است تا روی سنگِ مزارش بنویسند:
"ای برادر! به کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با یک فاتحه و یا کمی گریه بر سرِ مزارِ من و امثالِ من، مسئولیتی که ما با رفتنِ خود بر دوشِ تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد؟ و یا نه، ما نظارهگر خواهیم بود که «تو» با این مسئولیتِ سنگین چه خواهی کرد؟!"
این مسئولیت و دغدغهی شهید نادری که برای من و تو و تاریخ است، الان رو سنگِ مزارِ او حک شده است. قسمت نشد تا از آخرین دست نوشتهی «رضا» براتون بگم که خودش یک خطِ سیرِ تاریخی است.
صلوات و فاتحهای به روانِ مطهرِ حضرت امام و ارواح مطهر شهدا نثار بفرمائید.
والسلام علیکم و رحمه الله ...
- ۹۴/۰۵/۰۵
خدا را شکر که شهادت و نصیبش کرد چون حالا حداقل اون به خاطر وصالش خوشحاله، اگه بچه هاش...