تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۹
ارديبهشت

ننگ

این چه اوضاع و احوالیست که ما داریم؟!

«جنتی» دیروز در نمایشگاهِ کتاب، خطاب به عضو ارشدِ «نهضتِ آزادی»:

"به شما ارادت داریم"

دوستانِ بی خبرِ از نهضتِ آزادی! (آنها که به این سایت سر زده‌اند)

1)  خبر دیروز را پیگیری کنند.
2) به پیام‌ها و سخنرانی‌های «حضرتِ امام-قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ الزَّکیه-» مراجعه بفرمایند؛ تا مروری داشته باشند بر ماجرای کوبنده‌ی آن ابر مردِ تاریخِ معاصر، درباره‌ی انحرافات و عدم صلاحیت نهضتِ باصطلاح آزادی!
3) متن نامه‌ی یادگارِ حضرتِ امام «حاج سید احمد آقا» را به آیت الله پسندیده در همین رابطه مطالعه کنند که می‌فرماید:

" نهضت آزادی  و ملی‌گرا‌ها خون به دل امام کردند."

  • Mohammad Abbasi
۱۷
ارديبهشت

تابستان 66

جزیره مجنون، جاده خندق / ایستاده از راست:  (1) محمد یعقوبی-مسئولِ بچه‌ها- (2) نشسته از چپ: شهید محمد عالِمی-مسئولِ غواص‌های پد غربی-

قرار شد بینِ بچه‌های شاهرود و دامغان مسابقه‌ی «دو» برگزار بشه.

یک مسیرِ تقریباً طولانی از داخلِ شهرِ «گُتوند» تا مقرِ «سد دز» که محل اسکان ما بود. صبح مسابقه دیدیم همه برای شرکت در مسابقه آمده بودند؛ دمِ همه گرم!

حدودِ 45 -40 نفری می‌شدیم که با اعزامِ 11/ 3/ 66 از شهرهای شاهرود و دامغان به جبهه آمده بودیم. روزهائی بود که نیرو کم می‌آمد و مجموعِ اعزامِ نیروهای رزمیِ کلِ استان از 45 نفر بیشتر نمی‌شد!

مسابقه با سوتِ «محمد یعقوبی» (که مسئولِ جمعِ بچه‌ها بود) شروع شد. فکر می‌کردم نفرِ اولِ این مسابقه خودمم!

  • Mohammad Abbasi
۱۵
ارديبهشت

آیت الله بهاء الدینی

حضرت آیت الله بهاءالدینی(قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ الزَّکیه) می‌فرمودند:

"روزِ قیامت نیکی‌هایمان را به محبوب‌ترین فرد زندگی‌مان نخواهیم داد اما مجبور می‌شویم این نیکی‌ها را به کسی که از او متنفر بودیم ولی غیبتش را کرده‌ایم بدهیم!"
  • Mohammad Abbasi
۱۴
ارديبهشت

معراج

  • Mohammad Abbasi
۱۳
ارديبهشت

«حاج محمدرضا طاهری» (مداحِ معروف) در «سایتِ عقیق» خاطره‌ای با عنوانِ «عملیاتِ شناسائی و شکستگیِ پا» از آقا سید محمدرضا و دوستانش نقل کرده که آن‌را برایتان می‌آورم:

سید محمدرضا غربتیان و دوستانش

از راست: شهید سید محمدرضا غربتیان، شهید علی فخارنیا، جانبازِ قطعِ عضو ابوالفضل تاجیک، نفرِ بعد از «حاج محمدرضا طاهری» شهید محمد علیزاده، شهید عباس اصغرزاده، شهید محمد سلیمی

"آخرین شب پدافندىِ مهران، شب شام غریبان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام(شهریور سال ٦٤) بود، دعاى کمیل رو تو سنگر شهید سلیمى خوندیم، بعد دعا محمد سلیمى گفت می‌خوایم شب آخرى بریم شناسایىِ خط، میاى بریم؟ البته سؤالش به خاطر این بود که من تو دسته‌ى اونا نبودم ولى میدونست دلم با اوناست، حرکت کردیم تقریباً یه بیست دقیقه‌اى مسیر رو طى کرده بودیم من یه لحظه نگام به شهید معززى افتاد که سمت راست ستون حرکت می‌کرد و از جلوى پام غافل شدم و تو یه چاله خوردم زمین، وقتى خواستم پاشم همون لحظه احتمال دادم پام شکسته، شهید سلیمى ستون رو نگه داشت و به جهت اینکه برا شناسایى می‌رفتیم باید خیلى بى سر و صدا حرکت می‌کردیم، اومد پیش من آروم گفت چیزى نیست، دستت رو بده من بریم، اومدم یه قدم بردارم از درد دادم بلند شد، متوجه شد اصلاً نمی‌تونم راه برم، منو رو دوش یکى از بچه‌ها گذاشت و گفت برش گردون سنگر بهدارى، فرداش که خط رو تحویل دادیم با گردان برگشتیم دوکوهه، منو بردن بیمارستان شهر اندیمشک پامو گچ گرفتن، ولى دلم نیومد بدون خداحافظى از بچه‌ها برگردم تهران، دوباره برگشتم دوکوهه، تا جلوى ساختمان گردان مالک رسیدم این فرشته‌هاى مهربونى که مشاهده می کنید سریع اومدن به عیادتم، خیلى دلم برا این فرشته‌ها تنگ شده‌، لطف کنین براى شادى همه‌شون خصوصاً امام الشهداء حضرت امام خمینى صلوات و فاتحه‌اى هدیه فرمائید."

  • Mohammad Abbasi
۱۳
ارديبهشت

بهش می‌گفتند: "دیگه بسه، چقدر جبهه؟! تکلیف هم اگه بوده تو به انجام رساندی و به رسالتت عمل کردی؛ حالا برس به زندگیت!" خانمش باردار بود و در آن شرایط به «حسن» بیشتر نیاز داشت.

سن و سالی نداشت که ازدواج کرد و جنگ شروع شد و او رهسپارِ جبهه‌ شد. مدت‌ها جبهه بود و حالا آمده بود تا به همسرش سر بزند، اما فامیل دورش را گرفته بودند که دیگر نرود؛ بماند و منتظرِ تولدِ فرزندش باشد.

آن روز همه جمع ‌شده بودند تا حرف‌های جِدّی‌ِشان را با او بزنند، اما حسن سرِ شوخی داشت و در جواب، با ادا و اطوارِ نوحه و نوحه خوانی، آنها را مجاب ‌کرد که در اندیشه‌ی دیگر است.

یکی- دو روزِ آخر هم ضبط و صوت آورد و نوحه خواند و سرود و حرف زد تا صدایش به یادگار بماند؛ قصدش، «وصیت» بود و خواندنش بهانه؛ چون در خلالِ همین خواندن‌ها با زرنگی و رندی، سفارشاتش را ‌گفت!

از راست: دائی رضا بسطامی ، شهید حسن عباسی و سید جواد شریعت‌زاده

از راست: دائی رضا بسطامی، شهید حسن عباسی و سید جواد شریعت‌زاده

بالاخره اعزام شد.

  • Mohammad Abbasi
۱۱
ارديبهشت

او چقدر خوب «علی» را فهمید ... 

امام امت


و  یک عده چقدر خوب او را فهمیدند ... 

رزمندگان

ولادتِ آقا امیرالمؤمنین صلواتُ اللهِ و سلامُه علیه بر مردانِ مردِ روزگار مبارک باد.

  • Mohammad Abbasi
۱۰
ارديبهشت

اولین باری که در مسیرِ پیاده رویِ کربلا قرار گرفتم، رمل‌های بیابانِ بینِ نجف و کربلا را باد آورده بود کنارِ جاده. آنجا آن رمل‌ها و آن بادی که می‌وزید و آن جاده‌ی رو به کربلا، خاطرم را مفتونِ یادِ فکه ‌کرد- این شعر یادگارِ آن جاده است.

به مردانِ مردِ روزگارِ عاشورائیِ جبهه‌های نبرد، به یلانِ مینستانِ فکه، به رزمندگانِ شجاع و شهدای زهرانشانِ آن خطّه، به خانواده‌های شهیدسیرتِ بچه‌ها، به راهیانِ طریقِ عشق‌ورزی، به مسافرانِ راهیانِ نور ... به همه‌ی آنانی که دلشان رملیِ جنونِ فکه است، به تک تکِ اهالیِ آن ریگستان، به گردان‌های کمیل و حنظله و گردان‌های گمنامِ تیپ و لشکرهای دیگر، به برو بچه‌های نازِ سپاه و ارتش و جهاد، به «تو» و هر آن‌کس که دل و ذهنش درگیرِ این نوشته شد!

و به آقا «سید محمدرضا»[1] به غربتیانِ عزیز، به تمامِ معنای دلم، به مردِ میدان و شیرِ رملستانِ فکه که این روزها سالگردِ شهادتِ آن مرد است:

ورامین، آخرین روزها

ورامین / وداعِ آخرین / در کنارِ دلم «سید محمدرضا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • Mohammad Abbasi
۰۸
ارديبهشت

دیروز مراجعِ محترمِ تقلید در جلسات دروس خارج فقهِ خود به «دیدگاهِ عدم مسئولیت پلیس برای اجرای اسلام» واکنش نشان دادند.

  • Mohammad Abbasi
۰۷
ارديبهشت
قائمیه

اینجا که در عکس دیده می‌شود، تیپ 12 قائم است. اسمش «قائمیه» بود، اما بچه‌ها بهش می‌گفتند «سرِ زمین»! از زمین‌های اطرافِ روستای «سیاه منصور» که نزدیکی‌های دزفول بود؛ یک بیابانِ بی آب و علفی که هیچ چیز نداشت، جز عقربِ زرد! که کم و بیش زیرِ اکثرِ سنگ‌ها یکی دو تائی پیدا می‌شدند؛ ...

تابستانِ سالِ 65 بود که بچه‌ها کمان کشیدند و تیری رها کردند و گفتند هر جا فرود آمد همانجا مرکز و مقرِ تیپِ ماست! چون آن روزها که بچه‌ها می‌خواستند برای تیپِ‌شان حد و مرز تعیین کنند، «آرش»[1] به دیار باقی شتافته بود و در جمع حضور نداشت.(جایش بسیار خالی!) اما در نهایت آن تیرِ رها شده، آسمان را شکافت و تاب خورد و پیچید و شتاب گرفت، و رفت و رفت و رفت تا رسید به سرزمینِ «یعقوبِ لیث صفار»[2] و بچه‌ها هم گفتند: "اینجا واسه ماس! ماسه ماست که واسه ماس!" و سرانجام این قلمرو شد مرکز و مأوای برو بچِ‌ رزمنده‌‌ی با حالِ تیپّ 12 / کَمان‌دارانی! از شهرهای شاهرود، دامغان، سمنان و گرمسار ...

  • Mohammad Abbasi