تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

تیپ 12

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ق.ظ
قائمیه

اینجا که در عکس دیده می‌شود، تیپ 12 قائم است. اسمش «قائمیه» بود، اما بچه‌ها بهش می‌گفتند «سرِ زمین»! از زمین‌های اطرافِ روستای «سیاه منصور» که نزدیکی‌های دزفول بود؛ یک بیابانِ بی آب و علفی که هیچ چیز نداشت، جز عقربِ زرد! که کم و بیش زیرِ اکثرِ سنگ‌ها یکی دو تائی پیدا می‌شدند؛ ...

تابستانِ سالِ 65 بود که بچه‌ها کمان کشیدند و تیری رها کردند و گفتند هر جا فرود آمد همانجا مرکز و مقرِ تیپِ ماست! چون آن روزها که بچه‌ها می‌خواستند برای تیپِ‌شان حد و مرز تعیین کنند، «آرش»[1] به دیار باقی شتافته بود و در جمع حضور نداشت.(جایش بسیار خالی!) اما در نهایت آن تیرِ رها شده، آسمان را شکافت و تاب خورد و پیچید و شتاب گرفت، و رفت و رفت و رفت تا رسید به سرزمینِ «یعقوبِ لیث صفار»[2] و بچه‌ها هم گفتند: "اینجا واسه ماس! ماسه ماست که واسه ماس!" و سرانجام این قلمرو شد مرکز و مأوای برو بچِ‌ رزمنده‌‌ی با حالِ تیپّ 12 / کَمان‌دارانی! از شهرهای شاهرود، دامغان، سمنان و گرمسار ...

 ...

تازه از تیپ 21 امام رضا آمده بودیم و این بیابان قرار بود بشود، «مقرِ تیپ 12 قائم (عج)»!
5-6 نفری بودیم که قبل از رسیدنِ نیروها و زودتر از بقیه آمده بودیم تا برای «گردان کربلا»
مقدماتی فراهم بشه و چادر بزنیم. شبِ اول که با خستگیِ تمام رفتیم بخوابیم همان اولِ کار صدای «بزغاله‌»ای از دلِ بیابان به گوش رسید. گفتم: "بچه‌ها این حیوونکی از کاروان جا مونده و حتماً اسیرِ جَک و جانور می‌شه! بریم پیداش کنیم و بیاریمش تا فردا به صاحبش بَرش گردونیم." بچه‌ها همانطور که دراز کشیده بودند، گفتند: "بگیر بخواب!" دلم شورِ آن حیوانکی را می‌زد، گفتم: "خدا وکیلی دلم نمیاد بخوابم." بلند شدم سرِ جام نشستم و گفتم: "من طاقتِ «بع بع»‌های غریبانه‌ی این بزغاله را ندارم. اگر کسی از شما نمیاد من تنهائی می‌رم و میارمش!" دوباره یکی با تحکّمِ بیشتری بهم گفت: "بگیر بخواب!" گفتم: "پس شما بخوابین، من رفتم." و پشت بندش بلند شدم که یکی از بچه‌ها چفیه‌ی روی صورتش را کنار کشید و گفت: "بچه جان! اون که داره این موقعِ شب تنهائی تو این بیابون «بع بع» می‌کنه گم نشده و دنبالِ «حسنک» نمی‌گرده، دنبالِ «تو» ست!" گفتم: "خب، منم می‌رم خودم رو بهش نشون می‌دم دیگه!" گفت: "اون بزغاله نیست! «بزغاله ماره»! حیوانیه که صدای بزغاله در میاره!" بعد برام توضیح داد که چقدر خطرناکه و چکار می‌کنه! ... تا اون موقع بی خیالِ حوادثِ بیابان و دهر، راحت دمِ درِ ورودیِ چادر خوابیده بودم، از اون به بعد فکرِ این موجود هولناک افتاد تو کلّه‌م که حالا اگر الآن بیاد من که جلوی درِ چادرم چه خاکی به سر بریزم!؟ ...


[1] آرشِ کمانگیر یکی از اسطوره‌های کهنِ ایرانی که به عنوانِ کماندار در باز شناختنِ مرزِ ایران و توران برگزیده شد

[2] یکی از پادشاهانِ ایرانی از صفاریان که در دزفول به خاک سپرده شده است

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۱)

ولی فک کنم عقرب و بزغاله مار به شاهرودی جماعت بزنه خودش می میره!!!!!!!!

پاسخ:
همیشه پر از انرژی هستی دادااااش!
مار و عقرب هم از ما انرژی می‌گیرن سید جان! (شما که تجربه‌ش رو داری!!)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی