مسابقهی «دو»
جزیره مجنون، جاده خندق / ایستاده از راست: (1) محمد یعقوبی-مسئولِ بچهها- (2) نشسته از چپ: شهید محمد عالِمی-مسئولِ غواصهای پد غربی-
قرار شد بینِ بچههای شاهرود و دامغان مسابقهی «دو» برگزار بشه.
یک مسیرِ تقریباً طولانی از داخلِ شهرِ «گُتوند» تا مقرِ «سد دز» که محل اسکان ما بود. صبح مسابقه دیدیم همه برای شرکت در مسابقه آمده بودند؛ دمِ همه گرم!
حدودِ 45 -40 نفری میشدیم که با اعزامِ 11/ 3/ 66 از شهرهای شاهرود و دامغان به جبهه آمده بودیم. روزهائی بود که نیرو کم میآمد و مجموعِ اعزامِ نیروهای رزمیِ کلِ استان از 45 نفر بیشتر نمیشد!
مسابقه با سوتِ «محمد یعقوبی» (که مسئولِ جمعِ بچهها بود) شروع شد. فکر میکردم نفرِ اولِ این مسابقه خودمم! بچهها مثلِ باد از کنارم رد میشدند! گفتم حالا اگر اول نشم با کمی فاصله «دومی» رو شاخشه! پیش خودم گفتم اینها که در همین ابتدا با این سرعت سبقت میگیرند، کمی جلوتر نفس نفس میزنند و از پا میافتند؛ اما هر چه دویدم و هر چه تلاش کردم به آنها نرسیدم و بالاخره کم آوردم و کمکم فتیلهی توانم سوخت و پتِ پت کرد و موندم!
نمیدونم ما رو رسوندند یا خودمون پیاده گز کردیم و هِلک هِلک کنان خودمونو رسوندیم مقر.
فردای همان روز در صفِ صبحگاه، قرائتِ قرآن که تمام شد، محمد یعقوبی رفت پشتِ تریبون و اعلام کرد که: "قراره به نفرِ اول تا سومِ مسابقهی دیروز جایزه بدیم." همه تو صف خوشحال بودیم. روزِ با نشاطی بود؛ خودِ مسابقه یکطرف، اونروزِ صبحگاه هم یکطرف. اسم هر کدام از برندهها که خونده میشد بچهها بعد از صلوات، با مزه پراکنیهای زیاد، آن بنده خدا را تا پشتِ تریبون (که محلِ اهدای جوایز بود) بدرقهش میکردند.
از جمله «محمدرضا مؤمنی» رو که «نفرِ اول» شده بود و هم محبوبِ جمع و از بچههای گُلِ دامغان بود. ولی محمد یعقوبی قصدِ تنبیهِ او را داشت! طوریکه جایزهی نفرِ اول را به نفرِ دوم، جایزهی نفرِ دوم را به نفرِ سوم و جایزهی نفرِ سوم را به محمدرضا مؤمنی داد و به بچهها گفت که دلیلِ این تنبیه هم اینه که آقای مؤمنی از مسئولینِ برگزاریِ مسابقه بوده و قرار نبود که خودش جزوِ شرکت کنندهها باشه! اکثرِ بچهها از این تنبیهِ جانانه کیفورشون میشد ولی با شیطنتِ دوستانهی توأم با متلک برای محمدرضا دلسوزی میکردند!
مؤمنی هم که گویا قبول داشت که خبطی انجام داده سر به زیر، به اصطلاح داشت خجالت میکشید. ولی از حقه بازیش بود! دائماً میخندید و از مجازاتی که محمد یعقوبی برایش در نظر گرفته بود راضی بود.
روزهای خوشِ «سد گُتوند» / چند هفته قبل از شهادت بچهها
خلاصه! اونروز گذشت و یک ماه و نیم بعدش، 29 تیر ماهِ سالِ 66 عراقیها در «جزیرهی جنوبیِ مجنون» عملیاتی کردند و قسمتی از «پدِ غربیِ» این جزیره را گرفتند و همون بچههائی که از ما سبقت گرفته بودند و در آن مسابقه جزوِ «والسابقون» بودند، به همراهِ نفرِ اولِشان «محمدرضا مؤمنی» که سومین شهیدِ خانوادهش بود، پرِ پرواز گشودند و به ملأ اعلی پر کشیدند و یک بارِ دیگه جزوِ نفراتِ برتر و برگزیدهی یک مسابقهی دیگه شدند. او بود و «محمد عالِمیِ»عزیز، مسئولِ گروهِ غواصها و چهل پرستوی عاشق که اکثراً از برو بچههای همان اعزامِ 11/ 3 بودند. یاد همهی آن «غواص»های دلیر بخیر! یادِ شهید «مجتبی کاویانی»، «ابراهیم ذبیحی»، «مصطفی اخیانی»، «قدیرِ فرجی»، «مهدی هنگی»، «محمدرضا کربلائی هاشمیان» و خیلی، خیلی از برو بچههای نازِ آن دوره بخیر! ما هنوزم که هنوزه هر چه میدویم و هر چه میرویم به اونها نمیرسیم و از اونها دوریم! خدا کنه نفس کم نیاریم و فتیلهمون مثلِ دفعهی قبل نسوزه؛ و حداقلش هلک هلک کنان خودمونو به مقر برسونیم. خدا کنه اونروزی که جوایز را تقسیم میکنند ما تو صفِ اونهائی باشیم که لبخندِ رضایت به لب دارند و از روزگارشان خشنود! اللهم الرزقنا!
پرندگان مهاجر ز شهر ما رفتند / دریغ و درد ندانم که تا کجا رفتند
- ۹۴/۰۲/۱۷