تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۸۵ مطلب با موضوع «جبهه و جنگ» ثبت شده است

۰۴
فروردين

شهسد محمدرضا حسینی

حالا که پس از سال‌ها به عکسِ پیکرِ مطهرِ «شهید محمدرضا حسینی» نگاه می‌کنم می‌بینم که دوختنِ آن بازوبندِ «یا زهرا» بر بازوی راستش (که در عکس هم مشهود است) بی حکمت نبود؛ چرا که ترکش‌ها بر بازو و پهلوی «محمدرضا» نشستند تا نشانِ زهرائی بگیرد. صلی الله علیک ایتها الصدیقه الشهیده، یا زهرا


یا زهرا

ساعاتِ پایانیِ روز 29 اردیبهشتِ 67 / ارتفاعِ «شیخ محمد» / منطقه‌ی عمومیِ ماؤوت / عملیاتِ بیت المقدسِ 6
استاد دائی رضا بسطامی و شهید حاج عبدالله عرب نجفی، ساعتی پس از شهادتِ محمدرضا

  • Mohammad Abbasi
۰۴
فروردين

برگرفته از خاطراتِ برادر «عباسِ مطهری»


قبل از عملیاتِ «بیت المقدسِ 6» گردان ما بچه‌های شاهرود، که «گردان سیدالشهدا» بود، مأموریت داشت تا برای شرکت در این عملیات عازمِ غرب شود. بچه‌ها به گردانِ سیدالشهدا به خاطرِ فرماندهیِ «حاج عبدالله عرب نجفی» گردانِ «حاج عبدالله» هم می‌گفتند. با ابلاغِ مأموریت، گردانِ ما عازمِ ارتفاعاتِ غرب گردید و سر انجام در منطقه‌ای به نامِ «مقرِّ گردوئی» استقرار یافت.

انگشتری برای دستانِ چند شهید

گردانِ سیدالشهدا / مقرِّ گردئی / چند روز قبل از عملیات
از راست: 1) محمد موحدی -جانشین گردان- 2) شهید محمدمهدی حجی 3) شهید منصور عبداللهی 4) شهید محمدرضا حسینی 5)شهید حاج عبدالله عرب نجفی -فرمانده گردان- 6) رضا حسام 7) رضا صانعی 8) شهید حسن عامری 9) جهانگیر (مهدی) جهانی 10) محمود حاج قاسمی -آن که پشتِ سر ایستاده-


من امدادگر ِ دسته‌ی «حبیب بن مظاهر» بودم. با این‌که اسم دسته، حبیب بن مظاهر بود، ولی فرمانده دسته‌ی ما «محمدرضا حسینی» که 18 ساله بود، جوان ترین فرمانده دسته و یکی از نیروهای شناخته شده و محبوب گردانِ حاج عبدالله بود.

محمدرضا مداحی هم می‌کرد و گاهی با همان لحنِ مداحی‌اش سر به سرِ بچه‌ها می‌گذاشت. جوانی به غایت بشاش، پر انرژی و شوخ طبع بود. بچه‌ها خیلی دوستش داشتند. تا آن موقع حدود دو سالی جبهه داشت.

حول و حوشِ عملیات محمدرضا بچه‌های دسته را جمع کرد و گفت:

  • Mohammad Abbasi
۰۳
فروردين

یه وقتی به یه جائی می‌رسی که یهو می‌شنوی که بهت می‌گن: «سَلِّم نَفسَک»! خودت رو تسلیم کن! و تو در آن لحظه هیچ راهِ فراری نداری! چون به جائی رسیدی که دیگر محاصره شدی و بهت می‌گن هر چیزی داری بگذار زمین و تسلیم شو! و تو «باید» همه‌ی تعلقاتت را بکّنی و بریزی پائین، چون قراره که ببرَنِت!

«اسارت» یعنی جدا شدنِ از همه‌ی تعلقاتِ مادی و معنوی که تا به حال وصلِ به تو بوده!

آدم وقتی اسیر می‌شه همه چیزش رو ازش می‌گیرند! خودش می‌مونه و خودش و توانی که برای یک چنین روزی ذخیره کرده. تحملِ دورانِ اسارتش هم بستگی به همین توانِ ذخیره شده داره.

خب! اگر آدم وصلِ به دنیا باشه خیلی بهش سخت می‌گذره که از تعلقاتِ دنیائیش دست بکشه. اصلاً تحملش در حدِّ «دق» کردنه!

یه چیزِ دیگه هم که خیلی زجر آوره اینه که تو باید از همه‌ی آن چیزهائی که دوسِشان داشتی هم دور باشی! دقیقاً "همان چیزهائی را که بهشان دل‌بسته‌ بودی و علاقه مند بودی، مدت‌های مدیدی تو قلبت جا گرفته بود و با آنها مأنوس بودی ... باید همه‌ی اینها را بگذاری زمین و خِلاص!" این از آدمِ اسیر.

اما...

یه وقتی به یه جائی می‌رسی که یهو می‌شنوی که بهت می‌گن: «سَلِّم نَفسَک»! خودت رو تسلیم کن! و تو در آن لحظه هیچ راهِ فراری نداری! چون به جائی رسیدی که بهت می‌گن هر چیزی داری بگذار زمین و تسلیم شو! و تو «باید» همه‌ی تعلقاتت را بکّنی و بریزی پائین چون قراره که ببرنِت!

آزاده که باشی قبل از این مرحله از همه‌ی تعلقاتِ مادی جدا بودی. چیزی به تو وصل نبوده که حالا بخواهد از تو جدا شود! آزادگی یعنی همین! رها بودنِ از همه‌ی تعلقاتِ فانی.

آدم وقتی اسیر می‌شه همه چیزش رو ازش می‌گیرند! شخصِ آزاده، خودش هم نبوده تا حتی خودش را هم از خودش بگیرند؛ همه چیزش خدا بوده است و بس! پس خدا را نمی‌توانند از او بگیرند. از این رو آنجا که می‌شنود «سلِّم نفسَک» فریادِ «فزتُ و ربّ الکعبه» سر می‌دهد! چرا که از اسارتِ دنیا رها می‌گردد  و خودش را «عند ملیکٍ مقتدر» می‌بیند.

  • Mohammad Abbasi
۰۲
فروردين

باید اخلاص داشته باشیم

1) شهید همت 2) آقا سید محمدرضا غربتیان -ایستاده سمتِ راستِ همت- (بعداً اگر عمری باقی بود از «آقا سید محمدرضا» خواهم گفت-ان شاءالله-)


برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم و برای این‌که ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه می‌خواد که ما از همه چیزمان بگذریم؛ و برای این‌که از همه چیزمان بگذریم، باید شبانه‌روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشه. این‌قدر پاک باشیم که خدا کلّاً از ما راضی باشه. قدم برمی‌داریم برای رضای خدا، حرف می‌زنیم برای رضای خدا، شعار می‌دیم برای رضای خدا، می‌جنگیم برای رضای خدا، همه چی، همه چی، همه چی خاصِّ خدا باشه که اگر این‌طور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته بشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره.[1]



[1] روایت فتح / فاتح خیبر / شهید همت در حالِ صحبت با نیروهای لشکرش / زمان: بعد از «والفجر 4»

  • Mohammad Abbasi
۰۲
فروردين

بهترین بچه‌های ما «عملیاتی‌های جبهه» بودند. بچه‌هائی که اهل عمل بودند.

بهترین‌های اهل عمل هم «مخلصین» بودند.

و آنها که «اخلاصِ در عمل» داشتند به «شهادت» می‌رسیدند.

شهید محمد رضا حقیقی
غواص شهید محمدرضا حقیقی / شهادت: والفجر 8

نبیِّ مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله صلوات الله علیه به مولای متقیان علی علیه السلام می‌فرمایند:

"یا علی! ... در آن هنگام که مردم به دنبالِ زیادیِ در عمل هستند، تو به دنبالِ اخلاصِ در عمل باش ..."

  • Mohammad Abbasi
۰۱
فروردين

بنده خدا «سید تقی»!

آرایشگاه صلواتی

دلم نیومد این اولِ سالی، این عکس رو نذارم!

موضوع چیه؟

بنده خدا «سید تقی»! اسیرِ قیچی و شونه‌ی  «حسینِ قنبر» شده! دیگران هم دور گرفتند و مثلِ همیشه معرکه‌ای پیدا کردند برای انرژی گرفتن!!

1) آن که  نُقلِ مجلسه، شهید «سید تقی حسینی»ست: "یه لحظه فرصت بدین من کمرم رو راست کنم؛ خسته شدم بابا!"

2) آن که اصلِ همه‌ی این فتنه‌هاست و ریش و قیچی دستشه، حسین قنبره، بعدها که این جمع به سلامتی همه شهید شدند، او شد فرمانده‌ی گردان. (البته الحق و الانصاف فرماندهی بهش میومد)

3) آن که رو سرِ سید تقی ایستاده، شهید رضا شعبانی‌ست؛ (اون هم از اون فتنه‌ها بود!) برادرِ شهید حمید که خودشم تو «بدر» رفت پیشِ داداشش.

4) این دو تا که اورکتِ آمریکائی تنشونه و کلاهِ بوقی رو سرِشون! اولی از راست، شهید «مهدی علیمردانه» دومی هم شهید «مجید رحیمیان»

5) پنجمین نفر هم(البته ششمین نفر!) شهید «حسین شاطری»ست همون که عکسِ امام رو سینه‌شه و با دست اشاره کرده به سید تقی. بچه‌ها یادتون باشه از حسینِ شاطری تو خطِّ شلمچه براتون بگم که چطور مقابلِ پاتکِ عراقی‌ها ایستاد و چطور به شهادت رسید.

   ... حواسمون نیست این اولِ سالی زدیم تو خطِّ رفقای شهیدمون ... شما حلال بفرمائید!

  • Mohammad Abbasi
۲۸
اسفند

بهترین بچه‌های ما «عملیاتی‌های جبهه» بودند. 

بچه‌هائی که اهل عمل بودند.

احسن الخالقین

(تا آنجا که یادمه) ایستاده از راست : 1) -آن که در حالِ رفتن است- علی خانی  2) محمدرضا گرگانی 3) ...خوشاب 4) ... 5) -آن که دست به کمر ایستاده- مرحوم حجت قلیان 6) ... 7) هادی کلاته ملائی 8) ... 9) ... 10) ... 11) شهید سید جواد صداقت 12) ... 13) ... 14) ...

نشسته از راست: 1) شهید حسن قهابی 2) -پیرهن مشکی- محمدرضا عامریان 3) مجتبی ولی زاده 4) شیخ غلام قندهاری 5) دایی رضا بسطامی 6) شهید محمد جعفری 7) ... 8) -گوشه‌ی تصویر- حمید (رضا) حسینی

نشسته ردیف جلو: 1) -آن که چفیه مشکی دارد- شهید سید تقی حسینی 2) شهید حسین رنجبر

  • Mohammad Abbasi
۲۷
اسفند

«آقازاده» یعنی «سید محمود سید اردکانی»

آقازاده

خانواده‌ی آقا سید محمود از خانواده‌های متمولِ شهرِ ما بودند.

باباش پولدار بود. جبهه رفتن‌های سید محمود باعثِ نگرانی اعضای خانواده شده بود. کاریش نمی‌شد کرد. عشقِ مرشدِ جمارانی دلِ پسرشان را برده بود. سال‌های 63- 62 بود که بالاخره بابای آقا سید محمود یه پیشنهادِ Amazing very [1] بهش داد: "این «شش میلیون تومن» مالِ تو! بمون و به زندگیت برس؛ بسه دیگه هر چقدر جبهه رفتی؛ تکلیف هم اگر بوده تو به انجام رساندی و تمام! حالا به آینده‌ت بپرداز و کاری دست و پا کن؛ خلاصه آقاجان! جبهه نرو!!"

ولی سید محمود از جبهه و جنگ و خاک و خُل بازی دست بردار نبود! دیوونه بود این پسر! شش میلیون تومن؟!! اون هم سالِ 63 که حقوقِ یک کارمند در ماه 2000 تومن بوده؟! یعنی کلِ سال را که جمع می‌کردی می‌شد 24000 تومن!! دیوونه‌ی بی عقل! این پول را بگیر بزن تو خطِّ اروپا / زندگی در آکسفوردِ انگلستان؛ تحصیل در مقطعِ دی فیلِ خاور شناسی در ولفسِن کالجِ دانشگاهِ آکسفورد! ...

آقا سید محمود

ول کن این دوست‌های کوچه پس کوچه‌های جنگ و جبهه را! «سید جمال میری» چی بهت می‌ده که عشقت شده سید جمال و عشقِ سید جمال هم شده سید محمود؛[2]  ول کن «حسینِ غنیمت پور» و «محمد لطفی» و «اخوی عرب» را ...

بیا به فکرِ آینده‌ت باش, به فکرِ تغییرِ قانونِ اساسی به منظورِ محدود کردنِ اختیاراتِ ولی! به فکرِ میز و قدرت و ... اتحادِ گروه‌های تحول طلب، آینده از آنِ پول و سرمایه و سیاستمداری و غرب گرائی است، اگر هم یک وقتی جنبشی به تکاپو افتاد و بیشترین حجم اعترافاتِ بازداشت شدگان بر علیه تو بود. میر حسین و کروبی هستند! پول هست! قانون، تبصره داره! دور داره! فشار هست! مطمئن باش تو در حاشیه‌ی امنی! فوقش یک حکم 15 ساله می‌گیری و افکار عمومی مدتی مشغول می‌شه و بعدش خلاص! امثالِ تو کی 15 ماهش را دیده‌اند که حالا تو 15 سالش را ببینی! بیا در کنارِ پدرت خوش باش!

اگر اینجا باشی اوضاع آن قدر آرام است که اگر حتی عزیز جعفریِ سپاه هم ترا در کنارِ محمد خاتمی در تلاش برای حذفِ رهبری ببیند باز هم خیالی نیست.

ولی! ...

ولی آقا سید محمود ما به همه‌ی این آمال و آرزوهای دنیائی پشتِ پا زد. رفت تو کربلای 5 مقابلِ نونیِ اول پر کشید و خارجی شد! رفت تا مکتبش باقی بمونه. رفت تا حسینش تنها نمونه.
رفت تا ... ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گلی که در بوستانِ رهبر پرورش یافت وصیتش این بود: "مگر نه این است که حسین سالارِ شهیدان از همه چیزِ خود گذشت؟ ما هم رهرو او و پیروِ امام خود هستیم"

سنگ مزار سید محمود

مزار آقا سید محمود در گلزار شهدای شاهرود

روی سنگ مزارش نوشته‌اند:
"ترابِ مقدس و مطهرِ شهیدی را زیارت می‌کنی که در عشقِ مادرِ پهلو شکسته‌اش بی‌قرار بود.
"


[1] بسیار شگفت انگیز

[2] سَری از هم سوا داشتند!

  • Mohammad Abbasi
۲۵
اسفند

هدیه به دوست داران حاج قاسم سلیمانی

این عکس‌ها را از آلبومِ شهید «سید غلامرضا حسینیان» اسکن کردم. خودش در این عکس پشتِ سرِ سردار، نیم خیز شده است. «ابراهیمِ غریب شاه» هم هست. کنارِ حاج قاسم نشسته،سمتِ چپ / شهید «حسنِ کاملی» که خاطراتش را در کتابِ «پهلوان اکبر» آورده‌ام با کلاهِ لبه دار در جمعِ نشسته‌ی وسط دیده می‌شود.

یکی - دو نفر دیگر را هم می‌شناسم ولی اسم‌هایشان را فراموش کردم. اگر سردار عکس‌ها را دید در شناسائیِ بقیه‌ی دوستان کمک بفرمایند.

حاج قاسم سلیمانی

از راست: ایستاده نفر دوم سردارِ شهید «حسن کاملی» ... / نفر پنجم -بقیه الشهدا- سردار «حاج قاسم سلیمانی» / ... / نفر هفتم سردارِ شهید «سید غلامرضا حسینیان»


مادر محترمِ سردارِ شهید «حسن کاملی» تعریف می‌کرد که حسن می‌گفت:

"مادر! دعا کن من شهید بشم؛ دعا کن که مثلِ حسین بی سر بشم"

وقتی که آوردنش رفتم سپاه تا ببینمش. اول اجازه نمی‌دادند و پس از اصرار و پافشاری قبول کردند. می‌خواستم صورتش را ببوسم که دیدم سر در بدن ندارد. خم شدم و سینه‌ی مشحونِ از حسینش را بوسیدم. گفتم سلام مرا هم به امام حسین و مادرش حضرتِ زهرا برسان.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله ...

  • Mohammad Abbasi
۰۹
اسفند

همان خاکی که تمدنِ خاکیِ بسیجی‌های حضرتِ امام را ساخته بود.

از جنس خاک

آقا! من این «حاج محمد آقای احمدیان» را خیلی دوست دارم!

خودش کُلّی شهیدِ زیرِ خاکیه که باید تفحص بشه!

  • Mohammad Abbasi