تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۹
اسفند

همان خاکی که تمدنِ خاکیِ بسیجی‌های حضرتِ امام را ساخته بود.

از جنس خاک

آقا! من این «حاج محمد آقای احمدیان» را خیلی دوست دارم!

خودش کُلّی شهیدِ زیرِ خاکیه که باید تفحص بشه!

  • Mohammad Abbasi
۰۸
اسفند

اعزام نیرو

بعضی از فرماندهان، در جنگ «مسافر کِش» بودند!

بعضی از فرماندهان، در جنگ «مسافر کِش» بودند! آنها که گمان می‌کنند امثالِ «باکری‌ها»، «باقری‌ها»، «همت‌ها»، «متوسلیان‌ها» و ... و ... و ... «نادری‌ها» نیروی آنها!!! بوده‌اند!

فرماندهانی که یک چنین طرزِ تفکری دارند در واقع «شوفر خطیِ» خط و خاکریزِ آن محتوا بودند.

تنها کاری که آنها کردند، این بود که امثالِ باکری‌ها و باقری‌ها را از مبدأئی تا دمِ درِ مقصدی سوار کردند.

آدرسِ آن مقصد و آن محتوا را هم خودِ باکری‌ها و باقری‌ها به آن شوفرِ خطی داده‌اند. شوفرِ خطی که در جلساتِ عمیقِ محتوائی با شهدا نیست! مگر این‌که جنسِ خودش شهدائی باشد! اخلاص داشته باشد؛ بداند از کجا آمده است و به کجا می‌رود.

مگر این‌که «اخوی عرب» باشد! راننده‌ی کامیون بود! یک روستائیِ زحمت کش! که از 50 کیلومتر آن طرف‌تر از شهر آمده بود تا به ندای امامش لبیک بگوید. تا در انقلابِ مستضعفینِ حضرتِ امام نیروی پا در رکابِ مقتدایش باشد. جنگ هم که شروع شد با کامیونش برای رزمندگان بارِ تدارکات برد و جبهه حال و هوائیش کرد و همان‌جا ماند! ماشینِ خاورش را هم داد به «محمد علی» داداشش که برگردونه روستا! شاید اگر ماشین، امانتِ باباش نبود همان ماشین را هم وقفِ جبهه و جنگ می‌کرد. از همان ابتدای جنگ تو جبهه ماند و ماند و ماندنی شد.

  • Mohammad Abbasi
۰۸
اسفند

هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها

تذکر!

شهید «زرین» / قناسه زنِ لشکرِ امام حسین که این بار خودش، هدفِ قناسه چیِ عراقی‌ها بوده!

  • Mohammad Abbasi
۰۷
اسفند


چقدر شهید تو این عکس هست!

این عکس مربوط می‌شه به «گردان کربلا» و اونی که میان‌داره، راویِ واقعیِ اون روزهای قشنگه. 

اسمش «رضا بسطامی» است. اما بچه‌ها اونقده باهاش صمیمی بودند و ایشون اونقده دوست داشتنی و تودل برو بود که بچه‌ها بهش می‌گفتن: «دائی رضا»!

مرد عمل و در مواقعِ عملیات، وسط میدانی بود. انگار انرژی همه‌ی شهدا تو وجودش بود.

بچه‌های گردان بهش افتخار می‌کردند. او هم به بودنِ در کنار بچه‌ها افتخار می‌کرد.
ببینید چطور یک گردان محو تمنای او شده! و او که در این حلقه، نقشِ «نگینِ گردان» را دارد.

یادش بخیر وسطِ میدان در بینِ بچه‌ها نعره می‌کشید: "گر بر سرِ نفسِ خود امیری مردی"
بچه‌ها هم این‌ تذکرات را تو اون دفترچه‌های همراهِ‌شون به عنوانِ یادگاری برای هم می‌نوشتند.

شما دفترچه‌های بیادگار مانده‌ی آن روزگاران را نگاه کنید!

 تا بر سر کِبر و کینه هستی، پستی  /  تا پیرو نفس و بت پرستی، مستی

از فکرِ جهان و قید اندیشه‌ی او  /  چون شیشه‌ی آرزو شکستی، رستی


کاش این چیزها را می‌فهمیدم!


  • Mohammad Abbasi
۰۷
اسفند

ای برادرکجا می‌روی کمی درنگ کن!


"ای برادر! کجا می روی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه،­ بر مزارِ من و امثال من، مسئولیتی که ما با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌­ایم از یاد خواهی برد؟ و یا نه! ما نظاره­‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد؟!"

 این جملات، وصیتِ شهید «رضا نادری» ا­ست که به سفارشِ خودش روی سنگِ مزارش حک شده. همان ابرمردی که شیرازه و انسجامِ منافقین را در عملیات مرصاد در هم کوبید.

  • Mohammad Abbasi
۰۶
اسفند

به این عکس‌ها نگاه کنید! عکسی که بچه‌ها شلوارِ گرمکن را زیرِ شلوارکِ باستانی پوشیده‌اند! 


به این عکس‌ها نگاه کنید!

از راست: شهیدان سید کمال میری / سید جمالِ میری / سید کاظم میرحسنی / سید تقی حسینی و برادر نعمت زهرابی


جمال و کمالِ بچه‌ها یعنی همین چیزها!   حیا / ساختار شکنی / خدابینی نه خودبینی / تربیتِ اسلامی / مکتبت رو تفکرت رو با شجاعت و فعالانه بیار وسط میدان /  زندگیِ شهدا یعنی همین چیزها / همین چیزهای به ظاهر کوچک و به ظاهر بی اهمیت / همین ظرافت‌ها و همین پله پله به سمتِ کمال رفتن‌ها / همین چیزها که شاید امروز از یاد خیلی‌ها رفته و تو باید به خاطرِ این فراموشی منتظر باشی که جوابِ خیلی‌ از این ایرادات رو بدی!


شهیدان سید جمال میری و سید کاظم میرحسنی

شهیدان از سمتِ راست: سید جمالِ میری (پیکِ گردانِ کربلا) و سید کاظم میرحسنی (پیکِ گردان و مداحِ خوش الحانِ گردان) که هر دو در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند.

  • Mohammad Abbasi
۰۵
اسفند

سلطانِ پرواز

شهید سرلشکر خلبان «سید علی اقبالی دوگاهه»

این روزها همه، قصه‌ی جنایاتِ «داعش» را می‌شنویم و تصاویرِ دردناکِ دد منشیِ آنان را در رسانه‌ها و فضای مجازی می‌بینیم. فرزندانِ خلفِ ابوسفیان و معاویه و یزید که بازماندگانِ حزبِ نحس صدام یزیدِ کافر لعنت الله علیهم اجمعین هستند. اخیراً هم این گروهِ بی شعورِ قسی القلب که بازی خورده‌ی آمریکا و صهیونیست‌ها هستند با قساوتِ هر چه تمام‌تر تصاویرِ به آتش کشیدنِ یک خلبانِ اردنی را به نمایش گذاشتند. آدم اگر از این مصیبت جان هم بدهد حق دارد. خداوند شرّ این‌ها را به دامانِ اربابانشان برگرداند، انشاءالله

وقتی خبرِ اعدامِ خلبانِ جوانِ اردنی را شنیدم که با بی رحمیِ هر چه تمام‌تر در آتشِ داعشی‌ها زنده زنده سوخت، به یادِ قهرمان شهیدِ کشورمان سرلشکر خلبان «علی اقبالی دوگاهه» افتادم. شهید مظلوم و گمنامی که شاید خیلی‌ها او را نشناسند و از سرنوشتش چیزی ندانند.

جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش کشورمان که در آتشِ خشم و کینه‌ی صدامیان به طرزِ فجیعی به شهادت رسید.  

خلبانِ شهید علی اقبالی اهل شهرستان رودبار استان گیلان بود. در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده f-5 و در ۲۷ سالگی به درجه سرگردی رسید و جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» و سرلشکر خلبان شهید «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند. وی دوره‌ی تکمیلی خلبانی را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷در «پایگاه هوایی ویلیامز» شهر فنیکس ایالت آریزونای امریکا به پایان رساند. در حالی‌که «رتبه‌ی نخست» دانشجویان خلبانی آن دوره را کسب کرد که بیش از 400 دانشجو از کشورهای مختلف بودند و هم‌چنین عنوانِ «خلبانِ نمونه»‌ی این پایگاه را نیز از آن خود نمود.

امتیازاتی که او به عنوانِ دانشجوی خلبانی در پایگاه ویلیامز آمریکا بدست آورد شامل رکوردهایی بود که تا قبل از آن هرگز در آن پایگاه هوایی ثبت نشده بود. طوری که اساتید پرواز هواپیماهای جنگی آمریکا را شگفت زده کرده بود تا جائی‌که به او لقب «سلطان پرواز» را داده بودند.

  • Mohammad Abbasi
۰۵
اسفند


دائی رضا می‌گفت: خدا می‌گه " فِرّوُا إلَی الله"[1] فرار کنید به سمتِ خدا! بگریزید!

در مقابلِ گناه سینه سپر نکنید! که من پهلوانم؛ من چطورم و چنانم! در مقابلِ گناه "فِرّوا" ... بعد هم فرمودند: "أعوذ بالله من الشیطان الرجیم" یعنی همین! پناه می‌برم به خدا از شرِّ شیطانِ رانده شده. در هنگامه‌ای که گناه هجوم می‌کند فرار کن به سمتِ یک پناهگاهِ أمن. به دژِ مستحکمِ خدا.

 ... وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ، قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا *  سوره طلاق بخشی از آیه‌‌ی 2 و تمامِ آیه‌ی 3 / هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می‌کند، خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند، و برای هر چیزی قدر و منزلت و اندازه‌ای قرار داده است.

فرار کن به سمتِ نجات به خاطرِ روزی که: یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أخِیهِ * وَ اُمِّهِ وَ أبِیهِ * وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ *[2] است. این فرارها را ذخیره کن برای آن روزی که باید ذخیره‌ای داشته باشیم.



[1] فَفِرُّوا إلَی اللهِ أنِّی لَکُم مِنهُ نذیرٌ مُبِینٌ / الذاریات- 50

[2] سوره‌ی مبارکه‌ی عبس – آیاتِ 34، 35، 36

  • Mohammad Abbasi
۰۴
اسفند

امروز سالروزِ ولادتِ خانم زینبِ کبری سلام الله علیها بود. خانم جان! آمدی که با علی باشی؛ با فاطمه؛ با حسن و حسین ... با امامِ  زمانت. ...

خانم جان! بودنِ با ولی سخت است. با ولی بودن، موافقتِ مشکلات و سختی‌ها و خونِ دل خوردن‌ها و إرباً إرباها را به همراه دارد. بودنِ با ولی سخت است. سخت‌تر از قصه‌ی «ابراهیمِ خلیل» و ساره و هاجر و قربانی شدنِ حضرتِ اسماعیل! سخت‌تر از آوارگیِ هاجر و بیابانِ بی آب و آبادیِ مکه! سخت‌تر از مصیبتِ ایوب!

صبرِ ایوب از کجا و این بلا!! / این حسین و این زمینِ کربلا!!

خانم جان! بودنِ با ولی طاقتِ همراهی و صبر و قرار می‌خواهد؛ محبت و اطاعت می‌خواهد.

حسین در مِنا نخواهد ماند! منای حسین جای دیگر است! آرزو و مقصدِ حسین، کربلاست؛ تا از منای کربلا «خدا» را تمنّا کند! گفت: حسین از خدا چه می‌خواهد؟ گفت: "خودِ خدا را!" و برای این خواستن، او همه‌ی کس و کارش را خواهد آورد! نه به جبر؛ به رضا! جواب داد: پس این زمین، بوسیدن دارد! خدا را شکر این زمین واسطه‌ی وصلِ حسین شده است!

 بعد از این روی من و آینه‌ی وصفِ جمال  /  که در آنجا خبر از جلوه‌ی ذاتم دادند

«و ما رأیتُ إلّا جمیلا»! الحمدالله رب العالمین! / خدا را شکر!

شکر کامد بر سر آن عهدِ بلا  /  این حسین و این زمینِ کربلا

هر که درین درگه مقرب‌تر است  /  جامِ بلا بیشترش می‌دهند

  • Mohammad Abbasi
۰۴
اسفند

قسمتی از نامه شهید «عباس دوران» به همسرش:

از بابت «شیراز» خیالت راحت آن جا امن است. کوههای بلند، اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی‌دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند.

درباره‌ی خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر مأموریتی انجام دادم سرِ زن و بچه‌ی مردم بمب نریختم. اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.

لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده، خودم هم نمی‌دانم.

به همه سلام برسان. به خانه‌ی ما زیاد سر بزن. مادرم تو را که می بیند انگار من را دیده. سعی می‌کنم برای شیراز مأموریتی دست و پا کنم و بیایم تو را هم ببینم. همه چیز زود درست می‌شود.



دوسِت دارم خیلی زیاد
مواظب خودت باش
همسرت عباس- مهرماه 1359

  • Mohammad Abbasi