«آقازاده» یعنی «سید محمود سید اردکانی»
خانوادهی آقا سید محمود از خانوادههای متمولِ شهرِ ما بودند.
باباش پولدار بود. جبهه رفتنهای سید محمود باعثِ نگرانی اعضای خانواده شده بود. کاریش نمیشد کرد. عشقِ مرشدِ جمارانی دلِ پسرشان را برده بود. سالهای 63- 62 بود که بالاخره بابای آقا سید محمود یه پیشنهادِ Amazing very [1] بهش داد: "این «شش میلیون تومن» مالِ تو! بمون و به زندگیت برس؛ بسه دیگه هر چقدر جبهه رفتی؛ تکلیف هم اگر بوده تو به انجام رساندی و تمام! حالا به آیندهت بپرداز و کاری دست و پا کن؛ خلاصه آقاجان! جبهه نرو!!"
ولی سید محمود از جبهه و جنگ و خاک و خُل بازی دست بردار نبود! دیوونه بود این پسر! شش میلیون تومن؟!! اون هم سالِ 63 که حقوقِ یک کارمند در ماه 2000 تومن بوده؟! یعنی کلِ سال را که جمع میکردی میشد 24000 تومن!! دیوونهی بی عقل! این پول را بگیر بزن تو خطِّ اروپا / زندگی در آکسفوردِ انگلستان؛ تحصیل در مقطعِ دی فیلِ خاور شناسی در ولفسِن کالجِ دانشگاهِ آکسفورد! ...
ول کن این دوستهای کوچه پس کوچههای جنگ و جبهه را! «سید جمال میری» چی بهت میده که عشقت شده سید جمال و عشقِ سید جمال هم شده سید محمود؛[2] ول کن «حسینِ غنیمت پور» و «محمد لطفی» و «اخوی عرب» را ...
بیا به فکرِ آیندهت باش, به فکرِ تغییرِ قانونِ اساسی به منظورِ محدود کردنِ اختیاراتِ ولی! به فکرِ میز و قدرت و ... اتحادِ گروههای تحول طلب، آینده از آنِ پول و سرمایه و سیاستمداری و غرب گرائی است، اگر هم یک وقتی جنبشی به تکاپو افتاد و بیشترین حجم اعترافاتِ بازداشت شدگان بر علیه تو بود. میر حسین و کروبی هستند! پول هست! قانون، تبصره داره! دور داره! فشار هست! مطمئن باش تو در حاشیهی امنی! فوقش یک حکم 15 ساله میگیری و افکار عمومی مدتی مشغول میشه و بعدش خلاص! امثالِ تو کی 15 ماهش را دیدهاند که حالا تو 15 سالش را ببینی! بیا در کنارِ پدرت خوش باش!
اگر اینجا باشی اوضاع آن قدر آرام است که اگر حتی عزیز جعفریِ سپاه هم ترا در کنارِ محمد خاتمی در تلاش برای حذفِ رهبری ببیند باز هم خیالی نیست.
← ولی! ...
ولی آقا سید
محمود ما به همهی این آمال و آرزوهای دنیائی پشتِ پا زد. رفت تو کربلای 5 مقابلِ
نونیِ اول پر کشید و خارجی شد! رفت تا مکتبش باقی بمونه. رفت تا حسینش تنها نمونه.
رفت تا ... ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گلی که در بوستانِ رهبر پرورش یافت وصیتش این بود: "مگر نه این است که حسین سالارِ شهیدان از همه چیزِ خود گذشت؟ ما هم رهرو او و پیروِ امام خود هستیم"
مزار آقا سید محمود در گلزار شهدای شاهرود
روی سنگ مزارش
نوشتهاند:
"ترابِ مقدس و مطهرِ شهیدی را زیارت میکنی که در عشقِ مادرِ پهلو
شکستهاش بیقرار بود."
[1] بسیار شگفت انگیز
[2] سَری از هم سوا داشتند!
امروز سالروزِ ولادتِ خانم زینبِ کبری سلام الله علیها بود. خانم جان! آمدی که با علی باشی؛ با فاطمه؛ با حسن و حسین ... با امامِ زمانت. ...
خانم جان! بودنِ با ولی سخت است. با ولی بودن، موافقتِ مشکلات و سختیها و خونِ دل خوردنها و إرباً إرباها را به همراه دارد. بودنِ با ولی سخت است. سختتر از قصهی «ابراهیمِ خلیل» و ساره و هاجر و قربانی شدنِ حضرتِ اسماعیل! سختتر از آوارگیِ هاجر و بیابانِ بی آب و آبادیِ مکه! سختتر از مصیبتِ ایوب!
صبرِ ایوب از کجا و این بلا!! / این حسین و این زمینِ کربلا!!خانم جان! بودنِ با ولی طاقتِ همراهی و صبر و قرار میخواهد؛ محبت و اطاعت میخواهد.
حسین در مِنا نخواهد ماند! منای حسین جای دیگر است! آرزو و مقصدِ حسین، کربلاست؛ تا از منای کربلا «خدا» را تمنّا کند! گفت: حسین از خدا چه میخواهد؟ گفت: "خودِ خدا را!" و برای این خواستن، او همهی کس و کارش را خواهد آورد! نه به جبر؛ به رضا! جواب داد: پس این زمین، بوسیدن دارد! خدا را شکر این زمین واسطهی وصلِ حسین شده است!بعد از این روی من و آینهی وصفِ جمال / که در آنجا خبر از جلوهی ذاتم دادند
«و ما رأیتُ إلّا جمیلا»! الحمدالله رب العالمین! / خدا را شکر!
شکر کامد بر سر آن عهدِ بلا / این حسین و این زمینِ کربلا