... لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیْرِی بِالْإِیَاسِ ...
... هر کس به غیر من دل ببندد، امیدش را به نا امیدی مبدل میکنم ...
... لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیْرِی بِالْإِیَاسِ ...
... هر کس به غیر من دل ببندد، امیدش را به نا امیدی مبدل میکنم ...
بنده با کسانی که با «شهدا» کاری ندارند، کاری
ندارم؛ اما خطابم به آنهائیست که میگویند: «شهدا شرمندهایم»
لطفاً یک آرزویِ «شهید» را برآورده کنید!
"سرنوشت
مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست." «شهید بهشتی»
«خسرو» در کنارِ امام و مقتدایش (راست قامتِ ایستاده از راست)
«خسرو» اشارتی از
شهدا بود برای ما، او پس از شهدا مانده بود ولی در همان زمان؛
خسرو برنگشته بود! که
انگار بعد از آن دوران، از حمامِ این دنیا و این زمانه دوش نمیگرفت و نگرفته بود.
"خسرو جلالی هم رفت." این جملهای بود که دیشب «مصطفی واحدی» بهم گفت!
تشییع، صبحِ سه شنبه از مقابلِ «سپاهِ قدیم»!
«سپاهِ قدیم»! از همان نقطه که اعزام میشدیم. هم به جبهه و هم به «روضه الشهدا»ی شهرمان، و باز هم «لا اله الا الله» و عطر و بوی شهید، و این بار خسروی دیگری از خسروانِ شهرِمان بر روی دستها. «شهید خسرو جلالی»
اینها همه خسروند. اما آن که به تازگی تاج بر سرش نهادند، سمتِ چپ اولین نفر
خدایا! این اشارتها، این رمزها و تقریرها همه گویای این مطلب است که عصرِ حیاتِ خاکیِ برو بچههای جنگ رو به پایان است. خداحافظ، خداحافظ ای دنیای پر شر و شورِ زمینی، خداحافظ ای همهی هستیِ بی خدائی، هستیِ بی شهدائی، ای هستیِ حباب و ای حبابِ هستی و سلام بر «مقعدِ صدقٍ عندَ ملیک مقتدر»؛ سلام بر رفقا، سلام بر شهدا بر دوستانِ کهکشانیِ خسرو. بر دوستانِ مافوقِ مَجَرِّهها، والاتر از پرندهها، بالا دستیها، افلاکیها؛ شهدائیها؛ خدائیها؛
سلام بر رفقای شهدائی، پرندههای پرندهتر، در آسمانِ خدائی.
خدایا ما را به حسین برسان.
محبِ حسین محبوبِ خداست و کدام راه به خدا از حسین نزدیکتر؟
کاش خدا از ما بگیرد هر آنچه که خدا را از ما میگیرد.
"کربلا به «رفتن» نیست به «شدن» است!
که اگر به رفتن بود، «شمر» هم «کربلائی» است!"
سیدِ شهیدانِ اهلِ قلم
"تمام تلاش ما از بازگوئی قصهی کربلا و یا خاطراتِ رزمندههای جبهه و شهدامون، برای اینه که در مسیلِ «شدن» موجودیتِمون معنا بگیره؛ وگرنه در ماندابِ «بودن» مردهی متعفنِ متحرکی، «بیش» نخواهیم بود!"