تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

با قابِ خاطرات، در جستجوی رفقا

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

با قاب خاطرات

این عکس را گذاشتم که بگم اگر کسی از بچه‌ها و یا دوستانی که به این سایت سر می‌زنند از این دسته گل‌ها با خبرند، ما را هم بی اطلاع نگذارند.

عکس مربوط می‌شه به تابستانِ سالِ 64 که به همراهِ یک تعداد از بچه‌های تیپ 21 امام رضا در ایلام بودیم. افرادِ حاضرِ در عکس از راست: (1) اگر درست یادم مانده باشه- علی مکِّی (2) محمد عباسی (3) متأسفانه یادم رفته (4) آتشی اسمِ کوچکش یادم رفته (5) یادم رفته

شاید اسم‌ها را فراموش کرده باشم ولی خلق و خوی این بچه‌ها هنوز یادمه. علی آقای مکی، خوش قلب و خوش رو، منطقی بود و فهمیده. / خودم رو که بی خیال! / نفرِ بعد از من، از برو بچه‌های زحمت‌کشِ جمعِ رزمندگانِ دوره‌ی ایلام بود. آن روزها «سپاه» به تازگی اقدام به گرفتنِ مشمول کرده بود. عده‌ای داوطلبانه می‌آمدند سپاه تا از این طریق، دوره‌ی سربازی‌شون را طی کنند. بعد از ثبتِ نام، این بندگانِ خدا با کلی تحقیق و تفحص از محلِ زندگی و دوستانِ مدرسه و فامیل و در و همسایه اگر در مراحلِ گزینش پذیرفته می‌شدند تازه می‌شدند سربازِ مشمولِ سپاه و بعد از آن، یک دوره‌ی پنج ساله در خدمتِ سپاه بودند که بهشون می‌گفتند: «پاسدار مشمول». به غیر از من، افرادِ حاضرِ در این عکس همگی از مشمولینِ سپاه بودند.(فکر می‌کنم آقای علی مکی هم مشمول بود) / آقای آتشی هم که اسمِ کوچکش را فراموش کردم از آن آدم‌های افتاده ولی بسیار جدی و پر تلاش بود. ایشان یا همان سری و یا در مأموریتِ بعدی که رفتیم جزایرِ مجنون، شد مسئولِ یک عده از بچه‌های بسیجی که من هم جزوِ آنها بودم. به من می‌گفت: "کی این سربازیِ ما تمام می‌شه تا من از دستِ تو خلاص بشم!؟" گویا خیلی شر و فضول بودم! / آخرین نفر هم، از آن برو بچه‌های ایثارگرِ بی توقعِ سر به زیرِ بی سر و صدائی که انگار کارش «خادم الحسینی» برای بچه‌های جمع بود بدون این‌که نوبتش باشد. همین الآن هم که در این عکس با لباسِ پلنگی دیده می‌شه، انگار دسته‌ی کتری بزرگ چای تو دستشه! دائماً با آن کتریِ بزرگی که از بس چائی توش دم کرده بود بدنش سیاه و کبود! شده بود، به اندازه‌ی بیست نفر چائی درست می‌کرد و صبح و بعد از ظهر می‌آمد به چادرها سر می‌زد و به بچه‌ها چائی می‌داد. ساعتِ مقرری هم برای چائی دادنش داشت که چائیِ عصرِ ساعتِ چهارش آی می‌چسبید!

حالا از آن دوران خیلی خاطره دارم که فعلاً ازش بگذریم ولی این عکس را گذاشتم که بگم اگر کسی از بچه‌ها و یا دوستانی که به این سایت سر می‌زنند از این دسته گل‌ها با خبرند، ما را هم بی اطلاع نگذارند. چون از همان دوره به بعد، این عزیزان را ندیدم تا همین الآن! و از سرنوشتِ آنها چه در جنگ (که بعد از این تاریخ سه سالِ دیگه طول کشید) و چه بعد از جنگ (که سی سال گذشته) خبری ندارم! 

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۳)

امیدوارم همیشه موفق باشین
                                         بسمه تعالی
  سلام علیکم
سلام حاجی این طوری که شماازجنگ ومعرفت،یکدلی وایثارگری بچه هاکه چه عرض کنم تاجهای سرمن تعریف می کنیددائماباعث حسرت من می شیدخیلی به شماواون بزرگواران حسادت می کنم کاش من هم سه چهارسالی بزرگتربودم تاشایدهمراه پدرمرحومم وعموهایم به جبهه می رفتم وشایدلیاقت همراهی عموی شهیدم محمدمهدی رومی داشتم خداوندعاقبت همه ی ماروختم به خیرکنه،انشاءالله
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن_الهی آمین
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
و علیکم السلام و رحمه الله برادرِ گلم
همین‌طور هست آقا «حمیدرضا». آن «یوم الحسرتی» که می‌گویند فقط مخصوصِ آن روز و مختصِ قیامت نیست، برای همین روزگار و در خلالِ لحظه به لحظه‌ی همین ساعات و زمانه هم هست. که می‌فرماید: والعصر* ان الانسان لفی خسر* ... / گاهی به دوستانِ عزیز و همراهانم می‌گویم اینکه شنیده‌ایم حضرتِ «آدم» از بهشت رانده شد و پس از آن هبوطِ آدم را داریم، این هبوط، شاملِ حالِ ما بازماندگانِ جبهه و جنگ هم می‌شود! چرا که ما هم روزگاری در بهشتِ بندگانِ خاصِ خدا که جبهه و سنگر و خط و خاکریز بود در کنارِ اولیاءالله، در معیتِ بهترین دوستانِ خدا زندگی می‌کردیم؛ "ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه" ولی قدر ندانستیم و سرکشی کردیم و شیطان گولمان زد و از آن محیطِ برین، رانده شدیم و رسیدیم به دنیایِ زمین و زمینی‌های دنیا!
ایکاش من هم سه چهار سالی بزرگتر بودم و از ابتدای جنگ واردِ جبهه و کارزار می‌شدم تا در جبهه‌ی نفس کشیِ بچه‌ها و ترقیِ کمالاتِ انسانی با «والسابقون»های جهادِ فی سبیل الله همراه می‌شدم. تا چون «حسین فهمیده»‌ها و «حسین قجه‌ای»ها مشقِ بندگی و اخلاص می‌کردم. کاش عقلم می‌رسید و آن روزگاران را درک می‌کردم؛ کاش!.
حمید رضای عزیز! کاش عموی نازنینِ شما آقا «محمد مهدی طالع زاده» آن نوجوانِ شهیدِ کربلای پنجی را خوب می‌فهمیدم که هر روز عصر می‌آمد و بچه‌ها را صدا می‌زد و با گروهی از بچه‌هائی که مهدی باعثِ اجتماعشان می‌شد، می‌رفتیم پشتِ چادرهای گردان و والیبال بازی می‌کردیم. ...
دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود  / تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود
رسمِ عاشق کُشی و شیوه‌ی شهر آشوبی  / جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود
جانِ عشاق سپندِ رخِ خود می‌دانست
  / و آتشِ چهره بدین کار بر افروخته بود
کفرِ زلفش رهِ دین می‌زد و آن سنگین دل  / در رهش مشعله از چهره بر افروخته بود
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم  / که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت  / الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد  / آن که یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
  / یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

فک کنم منظورت از 46 همان 64 باشه چون بعید به نظر میاد سال 46 جنگی بوده یا شما در ان جنگ بوده باشید شاید هم همان سربازان در قنداق امام بوده باشید!!!!

بعدش اون وختا سپید روی بودی یا نورانی می زدی به قول بچه ها نور بالا می زدی؟ یا ... چه می دونم؟ چه کرده ای که چنان می درخشی؟!!!!!!   :-)

پاسخ:
سلام برادر
مشکل از عددهای متن نیست، مشکل از فونتِ سیستمِ شماست (به احتمالِ زیاد)
چون در اصلِ متن «همان شصت و چهار» نوشته شده است.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی