با قابِ خاطرات، در جستجوی رفقا
بسم الله الرحمن الرحیم
این عکس را گذاشتم که بگم اگر کسی از بچهها و یا دوستانی که به این سایت سر میزنند از این دسته گلها با خبرند، ما را هم بی اطلاع نگذارند.
عکس مربوط میشه به تابستانِ سالِ 64 که به همراهِ یک تعداد از بچههای تیپ 21 امام رضا در ایلام بودیم. افرادِ حاضرِ در عکس از راست: (1) –اگر درست یادم مانده باشه- علی مکِّی (2) محمد عباسی (3) متأسفانه یادم رفته (4) آتشی –اسمِ کوچکش یادم رفته (5) یادم رفته
شاید اسمها را فراموش کرده باشم ولی خلق و خوی این بچهها هنوز یادمه. علی آقای مکی، خوش قلب و خوش رو، منطقی بود و فهمیده. / خودم رو که بی خیال! / نفرِ بعد از من، از برو بچههای زحمتکشِ جمعِ رزمندگانِ دورهی ایلام بود. آن روزها «سپاه» به تازگی اقدام به گرفتنِ مشمول کرده بود. عدهای داوطلبانه میآمدند سپاه تا از این طریق، دورهی سربازیشون را طی کنند. بعد از ثبتِ نام، این بندگانِ خدا با کلی تحقیق و تفحص از محلِ زندگی و دوستانِ مدرسه و فامیل و در و همسایه اگر در مراحلِ گزینش پذیرفته میشدند تازه میشدند سربازِ مشمولِ سپاه و بعد از آن، یک دورهی پنج ساله در خدمتِ سپاه بودند که بهشون میگفتند: «پاسدار مشمول». به غیر از من، افرادِ حاضرِ در این عکس همگی از مشمولینِ سپاه بودند.(فکر میکنم آقای علی مکی هم مشمول بود) / آقای آتشی هم که اسمِ کوچکش را فراموش کردم از آن آدمهای افتاده ولی بسیار جدی و پر تلاش بود. ایشان یا همان سری و یا در مأموریتِ بعدی که رفتیم جزایرِ مجنون، شد مسئولِ یک عده از بچههای بسیجی که من هم جزوِ آنها بودم. به من میگفت: "کی این سربازیِ ما تمام میشه تا من از دستِ تو خلاص بشم!؟" گویا خیلی شر و فضول بودم! / آخرین نفر هم، از آن برو بچههای ایثارگرِ بی توقعِ سر به زیرِ بی سر و صدائی که انگار کارش «خادم الحسینی» برای بچههای جمع بود بدون اینکه نوبتش باشد. همین الآن هم که در این عکس با لباسِ پلنگی دیده میشه، انگار دستهی کتری بزرگ چای تو دستشه! دائماً با آن کتریِ بزرگی که از بس چائی توش دم کرده بود بدنش سیاه و کبود! شده بود، به اندازهی بیست نفر چائی درست میکرد و صبح و بعد از ظهر میآمد به چادرها سر میزد و به بچهها چائی میداد. ساعتِ مقرری هم برای چائی دادنش داشت که چائیِ عصرِ ساعتِ چهارش آی میچسبید!
حالا از آن دوران خیلی خاطره دارم که فعلاً ازش بگذریم ولی این عکس را گذاشتم که بگم اگر کسی از بچهها و یا دوستانی که به این سایت سر میزنند از این دسته گلها با خبرند، ما را هم بی اطلاع نگذارند. چون از همان دوره به بعد، این عزیزان را ندیدم تا همین الآن! و از سرنوشتِ آنها چه در جنگ (که بعد از این تاریخ سه سالِ دیگه طول کشید) و چه بعد از جنگ (که سی سال گذشته) خبری ندارم!
- ۹۴/۰۴/۱۰