تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

تمدن خاکی

تمدن خاکی حاوی اسناد و اطلاعات دفاع مقدس به لحاظ تصویری (عکس و سند)، صوتی، متنی و نوشتاری است که هدف اصلی آن تبادل اطلاعات بین کاربران و دارندگان اسناد جنگ می باشد

اینجا محلی است برای تبادل تصاویر و فیلم‌های دفاع مقدس و ایرانِ معاصر.
ما این وبسایت رو زدیم تا تصاویرِ روزگارِ جبهه و جنگ بدینوسیله در معرضِ نمایشِ عموم و علاقمندان قرار گیرد. لطفاً جهت تبادلِ اطلاعات، مجموعه‌ی ما را یاری فرمائید.

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

برگی از کتابِ «پهلوان اکبر»

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

   شهید عباس بازوی
آذر 60 / نبردِ چزابه / بر سرِ جنازه‌ی شهید «عباس بازوی» / شبِ قبلش سرِ سفره‌ی شام گفت: "اینجا که آمدید از خدا طلبِ شهادت کنید!" و پشت بندش این شعرِ را خواند:
"عاشق چو شدی تیر به سر باید خورد / زهری که رسد همچو شکر باید خورد
در راهِ وصالِ دوست با چهره‌ی باز / دریا دریا خونِ جگر باید خورد"
حالا تیر به سرش خورده بود و پشتِ خاکریز افتاده بود.
افراد حاضرِ در عکس از راست: (1) اسم و فامیلش را فراموش کردم-متأسفانه- (2) شهید مهدی فضلی (3) محمد مزینانی (4) مهدی امامیون -لحظاتی قبل از جانبازی- چند دقیقه بعد از این عکس، او از ناحیه‌ی سر موردِ اصابتِ تیرِ دشمن قرار گرفت و به شدت مجروح شد. حکایتِ «مهدی امامیون» خودش به تنهائی یک کتاب است (5) شهید محمود کریمی -او بنا به گفته‌ی تمامِ بچه‌های «نبردِ چزابه» یک تنه یک گردان، بلکه یک تیپ بود. هلکوپترِ عراقی‌ها با شلیکِ آر.پی.جی‌ِ او سقوط کرد و پس از آن پاتکِ دشمن هم خوابید. خدا کند فرصت باشد و از او بنویسم (6) شهید اکبرِ چمنی، آن که بالا سرِ شهید محمود نشسته است- کتابِ مربوطه، خاطراتِ دوستانش از اوست (7) اسم و فامیلِ ایشان را هم متأسفانه فراموش کردم (8) شهید عباس بازوی که همه به دورِ او حلقه زده‌اند.

من وصیت کرده بودم که اگر شهید شدم همانجا من را بگذارند و بَر نگردانند. رفقا هم دلواپسِ همین حرف من بودند. ما هفت تا رفیق بودیم. قبل از عملیات هم هر کدام یکی یک کیلو شکلات خریده بودیم که هر کی شهید شد شکلات‌هایش را بین رزمنده‌ها پخش کنیم. گفتیم آنکه شهید می‌شود به حجله‌ی دامادی می‌رود و می‌شود داماد! آنهائی که می‌مانند بروند سرِ وسایلِ داماد و شکلات‌هایش را پخش کنند! «حسینعلی»[1] کنار من شهید شد. من دیدم که تیر به سرش خورد و افتاد. با قناصه زدنش. مدام «یا زهرا» می‌گفت. خم شدم، اول به گوشِ راستش اذان و بعد به گوشِ چپش اقامه گفتم و رو به قبله‌اش کردم که دیدم «مهدی امامیون» آمد. گفت: "محمد! عباس هم تیر خورد" ما یک فاصله‌ای با «عباس بازَوَی» داشتیم؛ رفتم دیدم عباس تیر به پیشانیش خورده و همین‌طوری افتاده... آن عکسی که حالا داریم از همان صحنه است که همه رو جنازه‌ی عباس خیمه زده‌ایم. در عکس مهدی امامیون هم هست. بله، عباس تیر خورده بود و پیشانی‌اش کبود بود. از پشتِ سر هم مغزش زده بود بیرون. عباس همین‌طور آرام و راحت دراز کشیده بود و اسلحه‌ی‌ ژ-3 اش هم دستش بود. حالا ما هم طبقِ همان وعده‌ی قبلی گفتیم داماد شده و شکلات‌هایش را درآوردیم و تقسیم کردیم. وصیت هم کرده بود که دفترِ شعرِ من را بدهید به «منصور جلالی»[2]. عباس شعر هم می‌گفت. شعرهای قشنگی هم می‌گفت. ما شکلات‌ها را توزیع کردیم و بالا سرِ داماد هم عکسِ یادگاری گرفتیم! «اکبر چمنی» هم در آن عکس هست. عباس چون سربازی رفته بود می‌دانست که سلاح را نباید از دست بدهد! فلذا ژ-3 هنوز در دستش بود! همان قوانین ارتش را او هم رعایت می‌کرد. همان‌جا هم یادم هست شوخی می‌کردیم! البته آن‌لحظه داغ بودیم و متوجه نبودیم که چه اتفاقی دارد می‌افتد. خطاب به عباس می‌گفتیم "بابا کی به کیه! ما تیربارش را انداختیم تو هنوز ژ-3 را نگه داشتی!" عباس کلاش نداشت جزو همان نیرو‌هائی بود که از سپاهِ شاهرود ژ-3 تحویل گرفته بود. «حاج حسین کلاته‌ای» مسئولِ تدارکاتِ سپاهِ شاهرود بود. بچه‌ها هم از همان شاهرود از همین حاج حسین سلاح تحویل گرفته بودند. می‌گفتیم "اگر حاج حسین کلاته‌ای ببینه که بی سلاح برگشتیم روزگارِ ما را سیاه می‌کنه!" کم‌کم بچه‌ها متوجه شدند که دارد چه اتفاقی دور و برشان می‌افتد. اول مهدی حالتِ انزوا گرفت و رفت تو خودش. بعد یکی یکی بچه‌ها کم آوردند. خب، ما تا آن‌موقع شهید ندیده بودیم و در چنین موقعیتی هم نبودیم. در انقلاب هم که «ناصر بیاری» شهید شد و یک عده مجروح شدند وضعیت این‌جوری نبود؛ اینجا خیلی عجیب بود! ما داشتیم یکی یکی دوستانِ قدیمیِ دورانِ پر خاطره‌ی شهر و کوچه پس کوچه‌های خاطراتمان را از دست می‌دادیم. ...


[1] شهید حسینعلی آهوانی که کمکم بود

[2] فرمانده‌ی گردانِ کربلا شهید منصور جلالی که در عملیات بدر به شهادت رسید.

  • Mohammad Abbasi

نظرات  (۵)

السلام علیک یا ابا عبدالله
عزیز دلم محمداقا خدا خیرت دهد که یادی هم از بچه های قدیم و شهدای اول انقلاب و جنگ را می نمایی اگثرا فراموش شده اند نه فقط راهشان بلکه یادشان هم .
پاسخ:
بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی مله رسول الله
«اشنا»ی غریب! نشناختمت، بگو که هستی؟! بگو کجائی؟!

این قسمت شرح عکس ها خیلی جالبه.

سلام ممنونم حاجی

«این دستهای خسته و خالی دخیلتان

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنید»

این پیام مال تشیع جنازس، چون جا نبود این جا گذاشتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی