رابطه
راویِ امسالمون میگفت: بعضی وقتها «خدا» برای اینکه بفهمیم «چند مرده حلاجیم» میونِ رابطهی خودش و بندهش سنگ میندازه! تا متوجهمون کنه که عمقِ این رابطه چقدره!
گاهی «مَحَکِ تجربه»، خیلیها رو که در رابطهشون ناخالصی و ریا و آلودگی هست، «رفوزه» و «روسیاه»میکنه. همونطور که شیطون رفوزه شد!
«خوش بود گر محکِ تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد»
مواظب باشیم که خدای نکرده در این ارتباط رفوزه و روسیاه نشیم!
هر کسی را هم که خدا بیشتر دوسِش داره، در ظاهر بیشتر اذیتش میکنه؛ هی پیچ و تابش میده!
در این رابطه حکایتِ «آهنگر و خدا» شنیدنی است:
آهنگری بود که پس از
گذران جوانیِ پر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار
کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمیآمد، حتی مشکلاتش
مدام بیشتر می شد!
روزی دوستی به دیدنش آمد و پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:
"واقعاً عجیبه! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشی، زندگیت بدتر شده. نمیخواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجودِ تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!"
آهنگر جواب داد:
"در این کارگاه، برایم «فولاد
خام» میآورند که باید از آن «شمشیر» بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟
اول فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین
پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را که میخواهم
بگیرد. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا
میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار
کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم.
گاهی فولاد نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد.
حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز
شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار میگذارم.
من میدانم که فولادِ کورهی ابتلائاتِ پروردگار شدهام
و خدا دارد مرا در آتش رنجِ کارگاهِ خود فرو میبرد. ضربات پتکی را که بر زندگی من
وارد کرده پذیرفتهام و گاهی به شدت احساسِ سرما میکنم، انگار فولادی داغ باشم که
از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که میخواهم این است: خدایا! از کارَت دست نکش؛
تا شکلی که تو میخواهی به خود بگیرم! با هر روشی که میپسندی ادامه بده؛ هر مدت که لازم است؛ اما هرگز مرا به میان فولادهای بیفایده
پرت نکن!"
رابطه زدنِ با خدا بلاها و آزمونهائی
داره که مطمئناً سخت و طاقت فرساست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من دو تا آهنگر میشناسم که در جبهه به شهادت رسیدهاند. هر دو هم 18 ساله بودهاند:
یکی شهید «حسن عباسی» است (لینک به مطلبِ مربوطه)
و دیگری شهید «محمد دهقاننژاد» -آن که نگاه به دوربین داره- (لینک به مطلبِ مربوطه)
- ۹۴/۰۳/۲۴