حسینهای باحسین، «حسین باور»ها / (قسمت چهارم)
بخشی از روایتِ در هویزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت چهارم؛ (آخرین قسمت)
یادمان نرود که
موضوعِ بحثِ ما حسینهای باحسین بود در مقابلِ حسینهای بیحسین،
ما بیگانهایم با حسینی که هیچ خطری برای یزید نداشته باشد. اگر «خمینی» نبود اسلامِ قرنِ حاضر چه خطری برای آمریکا و
انگلیس داشت؟ چند وقت پیش یکی از این شبکههای انگلیسی و بهائیِ ضدانقلاب
خاطراتی از فرحِ پهلوی بیوهی شاهِ مخلوع ایران پخش کرد. او میگفت "زمانِ انقلاب وقتی
فریادِ «الله اکبر» را میشنیدیم تمام وجودمان ترس میشد «الله اکبر»ی که تا قبل
از آن مایعِ آرامشِ ما بود!"
ما با الله اکبری که مایعِ آرامشِ طاغوت و جور شود بیگانهایم. ما با الله اکبری
قیام کردهایم که سیدالشهدا در صلات ظهر عاشورا نشانمان داد. که به ازای هر ذکر و
تسبیحش تیری به سویش روانه شد. "و مپندار تنها عاشوراییان را بدان بلا آزمودهاند و لا غیر ... صحرای بلا به وسعت همهی تاریخ است"[1] وگرنه ابن ملجم هم زیاد نماز میخواند و عمر سعد هم امام
المسلمین بود.
به قولِ حسینِ قطعهی 26: «ندا» را خدا رحمتش کند. اما هنوز هم از من نشانیِ مزارِ «پلارک» را میپرسند. مزارش از امامزاده زید هم شلوغتر است. و شده زیارتگاهِ اهل یقین.
" همین تربتِ پاکِ شهیدان است که تا قیامت مزارِ عارفان و عاشقان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود."
قربانِ امام بروم با آنهمه درایت و دوراندیشیاش! مزارِ هویزه را ببینید، این ندا، ندای انقلابِ ماست.
...
و اما چند نکته، که اختصاصاً میخواهم در موردِ خودِ حسین، «حسین علمالهدی» برایتان بگویم:
اول اینکه: من حسین علمالهدی را ندیدم ولی میتوانم پیامش را از دلِ خاطراتی که از ایشان باقی مانده بگیرم!
پیکرِ مطهر شهید
سیدحسینِ علمالهدی 18 ماه بعد از شهادتش کشف شد.
پیکرِ شهیدی که مثلِ سایرِ دوستانش استخوانها زیرِ سمِ تانکهای متجاوزِ عراقی له
شده بود و شناخته نمیشد. در چشمانداز اول، آر.پی.جیِ «شهید» در کنارش افتاده بوده
و خودی نشان میداده! بعد از 18 ماه بیاباننشینی حالا این شهیدِ بزرگوار، ظهور
کرده بود، آن هم با سلاح! ولی هنوز شناخته نشده! سلاحی که علمالهدی دربارهاش گفته
بود: "مرا یادِ
ذوالفقارِ علی میاندازد." حالا تمثیلی شده است از دفترِ شهید آوینی که میگفت:
" امام به ما آموخت که انتظار در مبارزه است." شاید بیراه نباشد اگر
بگوئیم که حسین خواسته تا جسدش با قرآنِ همیشه همراهش، پیدا شود و با
همان قرآن که یک ویژگی خاص داشت! شناخته شود. جلد قرآن به امضاء حضرتِ امام و آقای
خامنهای رسیده بود. امضاءِ امام و آقای خامنهای که آن روزها حتی رئیس جمهور هم
نبود. شاید و یا نه! حتماً این ظهور، یک پیامِ دیگری هم دارد: اعتقاد، عشق و
ارادتِ حسین به «ولایت».
پیکرِ مطهر شهید «علمالهدی» از روی «قرآن» و «سلاح»ش شناسائی شد.
ما خواسته بودیم این قرآن پیشِ حسینِ علمالهدی بماند؟ و بعد، برنامهریزی کرده بودیم که علمالهدی قبل از شهادتش برود پیشِ امام و امضاء بگیرد؟ بعد برود پیشِ آقای خامنهای و از ایشان هم امضاء بگیرد؟ بعد عملیاتی بشود و ایشان همان قرآنِ امضاء شده پیشش باشد و به شهادت برسد و پیکر بماند تا 18ماه بعد؟
ما خواسته بودیم که جسدِ حسین علمالهدی زیرِ شنی تانکها له بشود و بعدش 18ماه در منطقه و در دلِ عراقیها بماند و این عناصر دست نخورد و همان قرآنِ با امضای امام و آقا همراهش باشد و از امضاءها ایشان شناخته شود؟
تصویرِ صفحهای از قرآنی که همراهِ شهید علمالهدی بود. پیکرِ مطهر وی از روی این قرآن شناسائی شد. این جلد کلام الله مجید، هم اکنون در موزهی شهدای تهران (خیابانِ طالقانی) نگهداری میشود.
نکند ما با عراقیها هماهنگ کرده بودیم که دست به این قرآن و به این جسد نزنند چون قرار است ما پس از پایانِ این جنگ که 8سال هم طول میکشد بیائیم اینجا و روایتِ ولایتمان را انشاء کنیم؟ و یا نه ما با عراقیها هماهنگ کرده بودیم که قراره بعدها یک فیلم و یا یک روایتِ معناگرا بسازیم و شما برادرانِ بعثی کمک کنید تا ما بتوانیم توسط این فیلم، ولایتمان را روایت کنیم؟!
ما خواستیم این
قرآن، با امضاء امام و خامنهای پیشِ حسین بماند؟
عراقیها خواستند؟
اصلاً آنروزها کی فکرش را میکرد که حضرت امام از دنیا برود؟! که بعدش آقای خامنهایِ
امامجمعهی نمایندهی امام برود جای ایشان بنشیند؟ این شعار در تار و پود و باورِ
بچههای بسیجی نشسته بود که «خدایا خدایا تا انقلابِ مهدی خمینی را نگهدار» بدون
استثنا همهی ما فکر میکردیم تا انقلاب مهدی و در انقلابِ مهدی خمینیِ عزیز زنده خواهد
بود.
این فیلمِ معناگرای
سیاسی را ما ساختهایم؟ این عناصر را که شما در چند پلان کنار هم میبینید را ما
نشان دادهایم؟ طبیعت و حقیقتِ جنگِ ما که دفاعِ مقدس را میسازد «امام و ولایت»
را در دلِ خودش دارد! طبیعتِ جنگِ ما و حقیقتِ جنگِ ما اینچنین بوده است. «امام،
ولایت»!
بروید وصیتنامهها و سفارشات شهدای ما را سِرچ کنید: آمار بگیرید ببینید
چه تعداد از آنها گفتهاند: «امام» یا اینکه "امام را تنها نگذرید!"
باورِ قرآنیِ ما این است که «شهدا زندهاند» بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ و باورِ به
بار نشستهی ما با این قبیل مصادیق.
یعنی پیامِ تنِ تفحّص شدهی حسینِ علمالهدی این است که ما با «قرآن» و با «ولایت»
شناخته میشویم! بچههای جنگ، بدون امام، هیچاند. امام به بچههای جنگ حرکت داد و
به تار و پود جنگ معنا بخشید. و چه تعبیر زیبائی داده است این پیکر مطهر به وصیت
پیامبرِ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله) وقتی که کشف شده است:
"إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ
بَیْتِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً مَعَاشِرَ النَّاسِ
إِنِّی مُنْذِرٌ وَ عَلِیٌّ هَادٍ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ الْحَمْدُ
لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ"
یعنی من دو امانت گرانبها در میان شما میگذارم یکی قرآن و دیگری عترت و اهل بیتم را تا وقتی که شما به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد... وَ عَلِیٌّ هَادٍ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.
و آر.پی.جیِ سید، سید مرتضای شهید میگفت: "بزرگترین پیام امام این بود «انتظار» در مبارزه است. امام(ره) به ما آموخت که «انتظار» در مبارزه است."
لحظه به لحظه و نقطه به نقطهی
مشهدِ حسین درس است. نکته است. روایت و هدایت است!
«چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه
نادیدنیست آن بینی»
رشتهی مورد علاقهی شهید علمالهدی «تاریخ» بود. سال 56 در دانشگاه فردوسی مشهد
قبول شد.
هر روز نماز صبحش را در حرمِ امام رضا میخواند.
توی مسجد کرامتِ مشهد جلسات تفسیر قرآن آقای خامنهای را پیدا کرده بود. بچههای
دانشجو را به این جلسات میبرد. هنوز هم رشتهی حسین، «تاریخ» هست! هنوز هم هر
ساله بچههای دانشجو را میآره هویزه و در جلساتِ تفسیرِ آیهها شرکت میده!
سید حسین، اهل تحقیق و مطالعه بود. با اشتیاق هم میخواند.
گاهی با اساتیدش بحثِ علمی میکرد. گاهی هم بحثها بالا میگرفت، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از
تاریخ اسلام نداشتند. برخی از همینها هم میگفتند: "اگر حسین در کلاس باشد، ما سرِ
کلاس نمیریم!" اهل تحلیل بود. در دورهای که گروههای مختلف سیاسی در حال جذب
جوانان بودند، با رهنمودهای آقای خامنهای و شهید «هاشمی نژاد»، ذرّهای از مسیر
صحیح انقلاب دور نشد.
روزگاری حسین در همین بیابانها دنبالِ آرپیجی و گلولهی آرپیجی میگشت، همان
موقع که هم گلوله تمام شده بود و هم حسین بی یاور شده بود! من به اینجاها که میرسم
از خودم میپرسم، آیا من میتوانم کمکِ حسین باشم؟! آیا ما الآن در محیط درس و
دانشگاه و جامعه میتوانیم کمکِ حسین باشیم و برایش مهمات ببریم؟! موضعِ دشمن را بشناسیم؟
تانک دشمن را پیدا کنیم؟حضرت آقا فرمودند: "دفاع همچنان باقیست." آیا ما میتوانیم مدافعِ
آرمانهای حسین باشیم؟ و آیا حسین ما را در کنارِ خودش، به عنوان کمک میپذیرد؟
خواهرِ من، برادر من! امروز هم در دلِ کوچه پس کوچههای شهرمان، در درونِ دانشگاه
و دلِ کلاسها در دلِ اجتماع، حسین به دنبالِ نیرو و کمک میگردد؛ علمالهدی فقط
در هویزه نیست! امروز هم شهادت هست؛ زخمی شدن هست؛ جانبازی هست؛ این خاکریزها
ادامه دارند تا اعماقِ شهرها و اجتماعاتِ ما؛ تا دلِ تاریخ؛ تا دلِ دانشگاه؛ ما مکلفیم
و هنوز باید مشق بنویسیم؛ «تصمیمِ کبری» به آخر نرسیده است! و با الگوی شهدا و
حسین، هنوز و هر روز باید تمرین کنیم.
امام حسین علیه السلام میفرماید: "أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ" اگر جائی دیدیم که از «حق» طرفداری نمیشود؛ از نگرفتن نمرهی در کلاس نهراسیم، اگر از «باطل» جلوگیری کردیم و نمره نگرفتیم، بدانیم در عوض در راهی که حسین نشانمان داده گام برداشته و مجروح شدهایم! اگر بهخاطرِ اقامهی حقی و پایان دادنِ به باطلی، مشروطمان کردند، بدانیم در همان راهی که شهدا نشانمان دادند، از خود گذشتیم! نترسیم از اینکه اگر در برابر منکر و باطلی ایستادیم دانشجوی ستاره دارِ دانشگاهِ مان خواهیم شد که در این صورت به مرحلهی درکِ شهادت رسیدهایم (که الحمدالله دانشگاههای ما نمیگذارند که شما تا مرز شهادت پیش بروید!) اسیر هم نشوید، هیچ وقت!
خانم «زینب کبری سلام الله علیها» اسیر نشد، به
اسارت گرفتنش؛ ولی در همانحال شیر زنی آزاده بود که کاخ یزید را به لرزه افکند و تاریخ
را تکان داد.
حسین علمالهدی هم اهلِ آرامش نبود. اولین شعاری که قبل از پیروزی انقلاب روی یکی
از دیوارهای اهواز نوشت این بود: «تنها ره سعادت،
ایمان، جهاد، شهادت»
بنی صدر دستور داده بود که باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین میگفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنیصدر هم صحبت کرده بود. وقتی که دید راه به جایی نمیبرد، نامهای به آقای خامنهای نوشت و گفت که تعداد اسلحههای ما از تعداد نیروها هم کمتر است، ولی میمانیم!
بچهها اگه تعدادتان در دانشگاه کم بود و سلاحِ
دشمن در دانشگاه زیاد، پای مکتبتان و اعتقاداتتان بمانید. یادمان باشد که حسین علمالهدی ماند. "شانزدهم دیماه
59 بیست تا سی نفر از این جوانان با دست خالی، اما با دلی استوار از ایمان و توکل،
مقابل دشمنِ تا بنِ دندان مسلح ایستادگی کردند. از این عده هیچ کس هم زنده نماند!" (حضرتِ آقا)
عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا
نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. بعضی از شهدا هم اصلاً شناخته نشدند.
یادمان باشد که حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای حضرتِ امام
و حضرتِ آقا، آیتالله خامنهای. ولی بچهها پای امامشان، اعتقادشان و انقلابشان
ماندند.
آخرین حرفم هم خاطرهایست از «حاج صادق آهنگران» که در سایت «تبیان» گذاشته شده. من صحبتم را با این خاطره به پایان میبرم:
"اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتیم. یکى از شبها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم.
نیمههاى شب بود که نهجالبلاغه میخواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم چهرهاش برافروخته شده و دارد اشک میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحهی نهجالبلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهجالبلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحهی نهجالبلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبهایست که حضرت على(ع) در فراق یاران با وفایش ناله میکند و میفرماید: "أینَ عمار؟ أینَ ذوالشهادتین؟ - کجاست عمار؟ کجاست ذوالشهادتین؟"
خدا به همهی شماها توفیق بدهد. ما را هم دعا کنید. شادی ارواح طیبهی شهدا و امام شهدا صلواتی مرحمت بفرمائید.[1] شهید آوینی
- ۹۴/۰۳/۱۲
سلام
البته شهید علم الهدی را بعد از 36 ماه -که 18 ماه هویزه در تصرف بعثی ها بود و 18 ماه هم تفحصش طول کشید- شناختند
قرآنش هم این نبود که در عکس است زیرا آن قرآن کوچکی بود که شهید علم الهدی در آن امضای مرحوم امام و مقام معظم رهبری را به یادگار گرفته بود و آن قرآن را زیر فانسقه گذاشته بود گویا محفظه ای زیر فانسقه برای قرآن تعبیه کرده بود یعنی کمرم را برای احیای قرآن محکم بسته ام
آر پی جی هم این نبود که در عکس آوردید بلکه آن سلاح شهید علم الهدی زیر شنی تانک مچاله شد و آن را در یادمان هویزه گذاشته اند
شهادت شهید علم الهدی از 20 جهت شبیه شهادت حضرت سید الشهدا ع است و این معنای دقیق شیعه است که در ترمنولوژی زبان عرب شیعه دو معنا دارد؛
1- شباهت
2- تقویت
و شهید علم الهدی هم با 20 آینه امام حسین ع را نشان دادو با 20 برهان شیعه بودن خود را ثابت نمود یکی هم این بود که؛ نا نجیبان دوران سوار بر اسبهای آهنی شدند و پیکر شهید علم الهدی و بچه هایش را با شنی های تانک اربا اربا کردند مثل نعل تازه بند هایی که بر پیکر شهدای کربلا تاختند
و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون
سلام بر مظلوم ترین شهید تاریخ