حسینهای باحسین، «حسین باور»ها / (قسمت دوم)
بخشی از روایتِ در هویزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمتِ دوم / ادامهی مطلب
ولی آنها که فهمیدند «حسین» یعنی چه، شدند «حسینِ فهمیده»، شدند «سیدالشهدای این نهضت». آنها که «حسین» را فهمیدند و حسینِ زمانشان را شناختند، بهشتی شدند، شدند «بهشتی». «سید محمد حسینِ حسینیِ بهشتی». و در جنگِ تحمیلی، همین حسینها، شدند «غلامِ حسین»! آنها که گلوی استکبار غرب و شرق را در دفاع مقدس، أفشردند، شدند «افشردی» (غلامحسینِ افشردی). شدند «علمُ الهدی»؛ علمدارِ هدایتِ این راه؛ «سید حسینِ علم الهدی». که الآن دعوتمان کرده ما را بر قطعه زمینی که او و یارانش، روزگاری نه چندان دور، آن را کربلا کرده بودند!، همینجا را که تو با افتخار نشستهای و همینجا که من ایستادهام.
...
چند سال پیش امیر
«سید ناصر حسینی»[1]
در پادگانِ حمید روایتی داشتند که برای من جالب بود. ایشان در آن نشست که موسم
راهیان بود و جمع هم جمعِ دانشجوئی، گفتند: "ارتش در سالِ اولِ جنگ، یعنی از 31 شهریور 59 تا 31 شهریورِ
60، 78 عملیات انجام داده است!"
برای من جالب بود در سالِ اولِ جنگ، ارتش 78 عملیات بر علیه نیروهای متجاوز
عراق انجام داده اما ۱۵ تا ۲۰ هزار کیلومتر مربع از خاک ما به تصرف دشمن درآمده
است و موفق نشدیم هیچ نقطهای از سرزمینهای اشغالی را از 31 شهریور 59 تا 31
شهریور 60 آزاد کنیم!
دشمن در خوزستان، یعنی از منتها الیه جنوبِ استان ایلام تا خور عبدالله که حدود ۳۰۰ کیلومتر مرز با عراق داریم، حدود ۱۰هزار کیلومتر مربع از سرزمینهای ما را اشغال کرده بود؛ مابقیِ اشغال که ۵ تا ۶ هزار کیلومتر مربع میشود از ایلام به بالاست که ما آنجا حدود ۱۰۰۰ کیلومتر مرز با عراق داریم. یعنی نفوذِ دشمن در این 300 کیلومتر مرزِ خوزستان بیش از آن 1000 کیلومترِ در 4 استانِ بالاتر از خوزستان است. این اهمیتِ خوزستان و مناطق تحتِ اشغالِ در خوزستان را برای دشمن میرساند. دشمن آمده بود تا خوزستان را از ایران جدا کند و به عنوان هدفِ دومش به خاک عراق بچسباند.
هدف اول: فرو پاشی نظامِ جمهوری اسلامی بود / هدف دوم: جدا کردن خوزستان از نقشهی جغرافیائی ایران و گنجاندنِ در نقشهی جغرافیائیِ کشورِ عراق بود/ و هدف سومش: تسلّطِ کامل بر رودخانهی اروندرود بود.
شهید «صیاد شیرازی» این ارتشیِ غیور و این بسیجیِ مخلص، سال اول جنگ را سالِ توقف
میخواند.
یکسال توقف، باعث شد که کمکم نیروهای
خودی در خود احساسِ یأس کنند که نمیتوانند دشمن را، دشمنی که در درون خاکِ کشورمان
جا خشک کرده و آمده تا بماند را نابود کنند و یا حداقل او را از کشورمان بیرون کنند.
نتیجهی آن 78 عملیاتِ سالِ اول جنگ این شد!
مشاورینِ حلقه زده بر گِردِ بنی صدر،
اکثریت، کسانی بودند که به جز یک مقدار آگاهیهای تئوری، از علمِ عملی و حقیقیِ نبرد
چیزی سرشان نمیشد. اینها روی کاغذ بنی صدر را امیدوار میکردند که در این عملیات
دخلِ عراقیها را در میآوریم! و با پُزِ ملّی گرایانهی وطن پرستانه، در درونِ اتاقهای
باصطلاح جنگ، راحت طرح نابودی دشمن را میکشیدند. فلشهائی که آنها روی کاغذ نشان میدادند
تا تنومه و بصرهی عراق، قد میکشید! که ما در این عملیات «پادگان حمید» را میگیریم،
«دشت جفیر» را از لوثِ بعثیها پاک میکنیم. شهرها و روستاهای اشغالیمان را آزاد
میکنیم، «بستان»، «خرمشهر»، «اروند» و «شلمچه» را آزاد میکنیم و میریم میریم و
خودمان را میچسبانیم به «بصره»! و آنجا پشت رودخانهی «شط العرب» در بصره، دشمن را
وادارِ به تسلیم میکنیم! بنی صدر هم باورش میشد! که این خط و نشانهای روی کاغذ،
در عمل و در روی زمین هم، به همین راحتی حرکت میکند. دو سه تا عملیات هم با همین طرز
فکر طراحی شد و انجامش دادند.
در همین هویزه، عملیاتی انجام شد به نامِ «نصر» شاید روز اول ۷۰۰ -۸۰۰ اسیر هم گرفتند، ولی روز بعد صدایشان هم درنیامد که چه بر سرمان آمد و در پاتکی که فردایش عراقیها زدند، چه به روزِ بچهها آمد و چطور عقب نشینی کردیم! قتل عامی که بچههای سپاه شدند. پیکرها ماند و تجهیزات و تانکهای ایرانی هم در منطقه ماند!
وقتی یکسال
از آغاز هجومِ دشمن گذشت و آن عملیاتها ره به جائی نَبُرد و نتیجهی تلاشها هم شد
شبیهِ همان تلاشها درعملیاتِ نصرِ هویزه، همان طراحان نظامی به بنی صدر تحلیل و برآورد
دادند که دلیل توقف و اینکه ما نمیتوانیم جلو برویم این است که توان رزمی ما نسبت
به دشمن در سطح پایینتری قرار دارد و با این توان نمیشود جنگید! باید توان رزمی
را بالا برد.
یعنی هواپیما میخوایم در برابر
هواپیما، تانک میخوایم در برابر تانک، توپ در برابر توپ ، مهمات در برابر مهمات و
نیز جنگ افزارهای دیگر نیاز داریم. ما نسبت به طرفِ عراقی بسیار عقب هستیم!
اینجا بود که «امام» آمد و استراتژی مشخص کرد. امام آمد و
با تجربهی آن یک سالِ اولِ جنگ! که ارتشیها با فرماندهیِ بنیصدر زمین داده
بودند به عراقیها تا باصطلاح فرصت بگیرند! (که متأسفانه هم زمین رفته بود و هم
فرصت) تفکّرِ ایمانی- انقلابیِ مردم را به صحنهی جنگ آورد. باورِ امام به مردم و تفکر ایمانی آنها با تأثی از فرهنگ
عاشورائیِ امام حسین و شور انقلابی موّاج در ذات و جوهرهی امّتِ امام که حسین
باور بودند.
پس از آن جبههها شوری دیگر گرفت!
جبههی اسلامی ما ز نور حق روشن است / ظلمت و خوف و واهمه در سپه دشمن است
بیم ز لشکر خدا در دل اهریمن است / چو ما
به فرماندهیِ چو ما به فرماندهیِ روح خدا میرویم روح خدا میرویم ...
این همان نوحهی «سوی دیاران عاشقان رو به خدا میرویمِ آقای حاج صادق آهنگران» است که واقعاً درش محتوا هست.
پس از آن یک سال، امام فرماندهی کلِّ قوا را به عهده گرفت.
امام به ما فهماند که ما به غیر از تفکّرِ صرفِ نظامی- بنی صدریِ حاکمِ بر
جبههها، تفکّرِ ایمانی- انقلابیِ مردم را هم داریم. پس از آن امام
فرماندهیِ دلهای نیروهای رزمنده را به عهده گرفت.
در آن یکسالِ آغازینِ تجاوز، ما نمونههای زیادی هم از
چنین تفکری در جبههها داشتیم. مثلِ حماسهی مقاومتِ 34 روزهی خرمشهر، در همان
زمانی که ظرف کمتر از دو هفته حدودِ 10 شهر از شهرهای مملکت ما به دست دشمن
افتاده بود، خرمشهر با دست خالی و با حماسهی عاشورائیِ مدافعانش 34 روز در برابر دشمنِ
مجهز تا بن دندان مسلح، مقاومت کرد/ حماسهی حسین فهمیده همانجا جاودانه شد /
مثلِ حماسهی «علی غیور اصلی» در اهواز و محورِ حمیدیه / مثلِ حماسهی مدافعانِ
سوسنگرد که فقط در یک روز سوسنگرد 7 بار بین مدافعانِ سوسنگرد و عراقیها دست به
دست شد! / و همین حماسه، که در 16دیماه 59
در هویزه اتفاق افتاد. حماسهی پاسدارانِ دشتِ هویزه.
حضرتِ امام حدود یک ماهِ بعد از همین حماسه در سالگردِ پیروزیِ انقلاب، در 22 بهمنِ همان سال، یعنی سالِ 59 با این پیامِ بنیادین، استراتژیِ جبههی مستضعفین را به آنها نمایاند و به جهان و به تاریخ مخابره کرد:
"رهبر ما آن طفل دوازده سالهاى است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید."
امام با این پیام:
· اولاً به بنیصدر و همهی آنهائی که در جبههی حرف و سخن و فلسفه بافی و مصلحت اندیشیِ چه کنم چه کنیمها بودند فهماند که ارزشِ عملِ شهادت طلبانهی حسین فهمیدهها از قیل و قالهای اندیشهی محصور در چهارچوبِ صرفِ نظامیِ فلش و کالک و نقشه بالاتر است.
· دوماً امام به امتش فهماند که عَلَمِ هدایت جنگ روی دوشِ فهمیدهها و پاسداران هویزه است. و علمُ الهدای جنگ، سینه به سینهی دشمن است!
این سخنِ حضرتِ آقا (أدامَ اللهُ ظِلَّهُ الوارِف) که بیستم اسفندِ سالِ 75 در موردِ شهدای هویزه در همین مزار گفتند، ریشه در همین تفکر دارد که:
شهید عزیز
حسین آقای علمالهدی (رضوان الله تعالی علیه) و بقیه جوانانی که همراه او بودند،
با دست خالی بدون تجهیزات، اما با دلی سرشار از عشق و ایمان، با قلبی استوار از
اتکا و توکل به پروردگار، به این طرف میآمدند. واقعاً انسان یکبار دیگر صحنه صدر
اسلام را، صحنه عاشورای حسینی را و کربلا را به چشم خود مشاهده میکرد، وقتی آن
جوانها را میدید با عزم راسخ داشتند میآمدند در قلب دریای دشمن. ...
20 تا 30 جوان با دست خالی، اما دل استوار از
ایمان و توکل به پروردگار، اما در اینجا چندهزار تانک و نفربر زرهی در این بیابانها ...
(ادامه دارد ان شاءالله)
[1] امیرسرتیپ بازنشسته سید ناصر حسینی (فرمانده گروهان تا گردان در زمان جنگ، جانشین لشکر 77، جانشین معاون عملیات و جانشین اسبق نیروی زمینی ارتش و در حال حاضر عضو و معاون هماهنگ کننده هیئت معارف جنگ
- ۹۴/۰۳/۰۵