«والفجر» یعنی قسم به لحظاتِ قبل از طلوعِ خورشید
از راست نفرِ اول شهید محمد دهقاننژاد
«اکبر شعبانزاده» تعریف میکرد: قبل
از «عملیاتِ والفجرِ 8» همان روزهائی که گردانِ کربلا در مقرِّ ولیعصر (رملهای
حمیدیه) بود، یک روز «محمد دهقان نژاد» آمد و در بینِ صحبتهایش گفت: "اکبر! نماز شب هم میخونی؟!"
گفتم: "کسی نیست بیدارمون کنه!" (هم شوخی کردم و هم بهانه آوردم!)
گفت: "من بیدارت میکنم!"
خلاصه رفت و نزدیکیهای اذان صبح، دیدم یکی آروم داره شونههامو تکون میده! چشامو باز کردم دیدم محمد دهقان نژاده!
فکر نمیکردم حرفش جدی بوده باشه! چون گردانِ ما با گردانِ محمدشون یکی – دو کیلومتری (شاید هم بیشتر) فاصله داشت! این همه راه اومده بود که منو بیدار کنه!
شبهای دیگه هم اومد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
یه روز هم رفتند به «عباس مزجی» گفتند: "«محمد دهقان نژاد» به بچهها سلام نمیکنه! شما که دبیر هستی یه صحبتی باهاش بکن!"
خب، عجیب بود! بچهها طوری بودند که از اینورِ چادر به اونورِ چادر که میرفتند با هم مصافحه و معانقه داشتند(این تعبیر عباس آقای مزجی بود) حالا میگفتند «محمد» سلام هم نمیکنه!
آقای مزجی تعریف میکرد یه فرصتی گیر آوردم و رفتم سراغش و دو تائی مشغولِ قدم زدن شدیم و در نهایت یه جائی نشستیم. من هم در ادامهی مقدماتی که چیده بودم از «سلام» گفتم و ثوابِ سلام کردن و برایش حدیث آوردم و روایت که پیامبر چطور بود و علی چطور ...!
دیدم همونطور که سرش پائین بود و داشت با این رملهای زمین بازی میکرد، اشکهاش هم چِکه شد و ریخت روی رملها!
پیشِ خودم گفتم: عباس! کار، تموم شد و تو به خوبی به وظیفهت عمل کردی و رسالتت به انجام رسید!
دیدم محمد همانطور که سرش پائین بود گفت: عباس آقا! من عهد کردم که هر وقت وضو نداشته باشم به این بچهها حتی سلام هم نکنم! مطمئن باشید اون موقعهائی که سلام نکردم وضو نداشتم!
حاج عباس آقای مزجی، اینها رو میگفت و اشک میریخت.
دائی رضا و شهید محمد دهقاننژاد
خدایا
این بظاهر بچهی 17 ساله، این نازدانه که یکی یک دونهی مادرش بود و نورِ چشمیِ او (که مادرش به جز او کسی را نداشت)، به چه معرفتی از شناختِ اولیاء تو دست
یافته بود!؟
والفجر، یعنی قسم به تمرینِ برای رسیدنِ به این معرفت؛ قسم به این لحظات! قسم به این
شناخت و به لحظه لحظههای این معرفت![1]
[1] وقتی که این مطلب را برای پُستِ امروز انتخاب کردم اصلاً متوجه نبودم که «29 اردیبهشت» یعنی دیروز، سالروزِ شهادتِ او بوده؛ با مرورِ تصاویرِ «محمد» برای درجِ در این پُست به عکسِ سنگِ مزارش رسیدم و تاریخِ شهادتش؛ خدایا ما را از غفلت و نادانی نجاتمان ده.
- ۹۴/۰۲/۳۰